جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
بچسب به من ...

بچسب به من !

مثل چای بعد از کار ؛

مثل دیدار دانه‌ی انگور با لب ؛

آن هم وسط تماشای فیلم‌های پر از بوسه ؛

مثل خواب بعد از خواندن شعرهای مربوط ...

 

مثل نوازش نرم آفتابِ اول صبح ؛

مثل صبحانه‌ی بعد از حمام ؛

 

مثل پیراهنی که اولین‌بار می‌پوشی

و آینه از ذوق می‌خندد ؛

 

مثل نشستن پروانه روی دستگیره‌ی در و کمی دیر شدن !

 

مثل کفش‌هایی که سمت روز تازه ایستادند ؛

مثل سلام پیرمردی که بوی نان تازه جوانش کرده ؛

مثل لبخند معشوقه‌ی چشم به‌راه و هنوز زیبایش ؛

 

مثل خودمانی شدن اسم تـــو با لب‌هایم ...

 

بچسب

بچسب به من

مرا به خودم بیاور

به لب‌هایت

به هرچه قشنگی در دنیاست ...

 

 

رسول ادهمی



شاعر : رسول ادهمی ,
عشق و فاصله

بیا شبیه درخت ها باشیم

می بینی ... ؛


با این که دور ز هم ایستاده اند اما

خیلی خوب می شود

بوی هم آغوشی شان را فهمید

 

بوی تند همبستری چوب ها را

بوی برگ هایی که با فاصله عاشق شده اند

 

رسول ادهمی



شاعر : رسول ادهمی ,
آدم ها ، برای چه دلتنگی را جشن می گیرند ؟

لب های هر دو مان

 شبیه به ماهی ست

 

بیا تُنگ صورتمان را یکی کنیم

با هم که باشند ، دور هم می گردند

سرشان به شیشه ی تنهایی نمی خورد


و نمی فهمند آدم ها ،

برای چه دلتنگی آن ها را جشن می گیرند


من آینه هم می آورم

این طوری می شوند چهار ماهی ، چهار عاشق

که بوسه هاشان را به هم نشان می دهند

تا حال تمام سفره عید باشد

 

 

 رسول ادهمی



شاعر : رسول ادهمی ,
راستش را بخواهی ... خوشم می آید

بیا لباس هم باشیم و

دکمه دکمه روی تن هم بوسه بدوزیم

 

دلم می خواهد

دست من در آستین تو باشد

دست تـــو در آستین من

 

طوری که عطر تنمان گیج شود

و آغوش ، نفهمد چه کسی 

آن یکی را بیشتر از آن یکی دوست دارد

 

راستش را بخواهی

من از این جنس سردرگمی ها

که نمی دانی

تار عاشق تر است یا پود ،

خوشم می آید ...





رسول ادهمی



شاعر : رسول ادهمی ,
مقصد

دست هایت را

 دور من گره بزن

 

مرا وادار به گفتن نامت کن

مثل نخی که دانه های تسبیح را

دور هم جمع کرده ، بغلم کن

 

من

مقصدم گیسوت نباشد

همه ی دوستت دارم هایم

            می ریزند ؛ گم می شوند .

 

 

رسول ادهمی



شاعر : رسول ادهمی ,
اگر چشم هایت ...

من ساده می گویم

اگر چشم هایت مرا می پسندید

کارهای عجیب می کرد

            دیوانگی های عجیب و غریب

 

چیز زیادی نمی خواستم ...

 

فقط سری که شب ها

             روی سینه ات بخواب رود

 

روزها زود بلند می شدم

و آنقدر دوستت می داشتم

            که نفهمیم چگونه پای هم پیر شدیم

 

 

رسول ادهمی

 



شاعر : رسول ادهمی ,
زیاد سخت نبود ...

 

تو راست می گفتی

تکرار ، بلای جان هر آغوش یست

 

آن روز ها

ما فقط برای هم

                  حجم بودیم

 

و تمام

 دوستت دارم ها

                    حرف بودند

 

بگذریم ...

 

خواستم بگویم

     اولین شب تنهایی

                  زیاد سخت نبود

 

دارم بدون تـــو

             صبحانه می خورم

 

 

رسول ادهمی



شاعر : رسول ادهمی ,

تعداد کل صفحات: 2


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات