جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
آدم ها ، برای چه دلتنگی را جشن می گیرند ؟

لب های هر دو مان

 شبیه به ماهی ست

 

بیا تُنگ صورتمان را یکی کنیم

با هم که باشند ، دور هم می گردند

سرشان به شیشه ی تنهایی نمی خورد


و نمی فهمند آدم ها ،

برای چه دلتنگی آن ها را جشن می گیرند


من آینه هم می آورم

این طوری می شوند چهار ماهی ، چهار عاشق

که بوسه هاشان را به هم نشان می دهند

تا حال تمام سفره عید باشد

 

 

 رسول ادهمی



شاعر : رسول ادهمی ,
می نویسمت ...

خواستم از زیبایی ات بنویسم ...

 دیدم نیستی

            نوشتم "درخت"

تا هروقت

 از کنارش رد شدی

            شاخه ها برایت برقصند

همیشه راهت را کج کرده ای

درخت را بر می دارم

            می نویسم "رودخانه"

نرسیده لباس هایت را میکَنی

ماهی کوچکی می شوی در آب های دور

                        که ماهیگیر پیر ، آن را از آب می گیرد

می ایستم میدان ماهی فروشان ، کنار پیرمرد

لباس هایت را که در دستم می بینی

                        جان می گیری ، بلند می شوی

و من

بلافاصله می نویسم "اتاق"

            و چراغ را خاموش می کنم !

 

 

امیر حسین بریمانی

 



ماهی سیاه کوچولو

من

ماهی سیاه کوچولویی

هستم که همه‌ی دریاها و اقیانوس ها

                         را پشت سر گذاشته ام

 

دنیا

تنها آنجا زیبا بود که

                        دوستم داشتی  ...

 


سارا شاهدی



شاعر : سارا شاهدی ,
دامن آبی چین دار

قهرت را می توانم تحمل کنم

            بهانه ات را ، لج بازی ات را ...

 

اما دامن آبی چین دارت را نه !

 

ماهی کوچکی می شوم

            که بعد از عمری دریا را دیده !

 

 

 

محسن حسینخانی



مرا ببخش ...

روزی اگر  ...

احمقانه یادم رفت كه بگویم

            بیشتر از واژه ها دوستت دارم

كاش به یاد آوری با آنكه رنجیده ای


روزی اگر
 ...

احمقانه یادم رفت كه بگویم

            هر روز دلم برایت تنگ می شود

كاش به یاد آوری كه نبود تو درد است


روزی اگر
 ...

یادم رفت كه حماقت می كنم

مرا ببخش و به یاد آور كه ماهی ها هم

                        گاهی فراموش می كنند كه در آب اند


مرا ببخش ...

 

  

 پرویز صادقی



دوستت دارم ...

دوستت دارم

با اینکه تو گاهی می روی

و می گذاری با دردهایم نفس بکشم

با دردهایم برقصم

 

و گنجشک ها

یکی یکی به حال و روزم گریه کنند

 

من در دست‌هایت

به دنبال ماهی های کوچک قرمزم می گردم

که برایم نگه داشته بودی

 

در چشمانت به دنبال آهوها

و روی لبانت هم می خواهم گل بکارم

تا بهار بشود   ...

 

 

فرناز خان احمدی 



خواب

حالا که رفته ای

 بیا برویم بعد مرگت قدمی بزنیم

 

ماه را بیاوریم

        و پاهامان را تا

                  ماهیان رودخانه دراز کنیم

 

بعد موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار

بعد موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار

بعد موهایت را از روی لب هایت ...

 

لعنتی !

دستم از خواب بیرون مانده است  !

 

 


گروس عبدالملکیان



تعداد کل صفحات: 2


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات