جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
من زمینگیر شدم تا تو مبادا بشوی


می توانی بروی قصه و رویا بشوی

راهی دورترین گوشه ی دنیا بشوی


 

ساده نگذشتم از این عشق، خودت می دانی

من زمینگیر شدم تا تو مبادا بشوی


 

آی…مثل خوره این فکر عذابم می داد

چوب من را بخوری ورد زبانها بشوی

 


من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم

من که مرداب شدم ، کاش تو دریا بشوی

 


دانه ی برفی و آنقدر ظریفی که فقط

باید از این طرف شیشه تماشا بشوی


 

گره ی عشق تو را هیچ کسی باز نکرد

تو خودت خواسته بودی که معما بشوی

 


در جهانی که پر از «وامق» و «مجنون» شده است

می توانی «عذرا» باشی ، «لیلا» بشوی

 


می توانی فقط از زاویه ی یک لبخند

در دل سنگترین آدمها جا بشوی


 

بعد از این ، مرگ ، نفسهای مرا می شمرد

فقط از این نگرانم ، که تو تنها بشوی

 

 


 

مهدی فرجی

 



شاعر : مهدی فرجی ,
از برف اگر آدم بسازی دل ندارد


دنبال من می گردی و حاصل ندارد

این موج عاشق کار با ساحل ندارد

 

باید ببندم کوله بار رفتنم را

مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد

 

من خام بودم ، داغ دوری پخته ام کرد

عمری که پایت سوختم قابل ندارد

 

من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی  :

" از برف اگر آدم بسازی دل ندارد "

 

باشد ، ولم کن با خودم تنها بمانم

دیوانه با دیوانه ها مشکل ندارد

 

شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد

موجی که عاشق می شود ساحل ندارد

 

 

مهدی فرجی

 

 



شاعر : مهدی فرجی ,
برچسب‌ها : #برف #آدم برفی

تعداد کل صفحات: 5


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات