جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
مال کسی جز تو نیستم

فکرش نباش مال کسی جز تو نیستم
دیگر به فکر هم نفسی جز تو نیستم


عشق تو خواست با تو عجینم کند که کرد
وقتی به عمق من برسی جز تو نیستم

بعد از چقدر این طرف و آن طرف زدن
فهمیده ام که در هوسی جز تو نیستم

یک آسمان اگر چه به رویم گشوده است
من راضی ام که در قفسی جز تو نیستم

حالا خیالم از تو که راحت شود عزیز
دیگر به فکر هیچ کسی جز تو نیستم

 

مهدی فرجی



شاعر : مهدی فرجی ,
مال خودم شوی

من خواستم که خواب و خیال خودم شوی
رویا شوی امید محال خودم شوی


لرزید دستهایم و سرگیجه ام گرفت
آوردمت دلیل زوال خودم شوی

یا در دلم شناور یا بر تنم روان
ماهی و ماه حوض زلال خودم شوی

هر روز بیشتر به تو نزدیک می شوم
چیزی نمانده است که مال خودم شوی

حالا تو چشمهای منی ابر شو ببار
تا قطره قطره گریه به حال خودم شوی

عاشق نمی شوی سر این شرط بسته ام
نه ... حاضرم ببازم و مال خودم شوی


مهدی فرجی



شاعر : مهدی فرجی ,
به پای خودمان

خوب و بد هر چه نوشتند به پای خودمان
انتخابی است که کردیم برای خودمان

این و آن هیچ مهم نیست چه فکری بکنند
غم نداریم ، بزرگ است خدای خودمان

بگذاریم که با فلسفه شان خوش باشند
خودمان آینه هستیم برای خودمان

ما دو رودیم که حالا سرِ دریا داریم
دو مسافر یله در آب و هوای خودمان

احتیاجی به در و دشت نداریم اگر
رو به هم باز شود پنجره های خودمان

من و تو با همه ی شهر تفاوت داریم
دیگران را نگذاریم به جای خودمان

دیگران هر چه که گفتند بگویند ، بیا
خودمان شعر بخوانیم برای خودمان

 

 

مهدی فرجی



شاعر : مهدی فرجی ,
آهوی منی


هر طرف رو کن و تردید نکن سوی منی

                                   باز در چشم‌ رس دیده‌ی پر سوی منی‌

تا ابد گر چه عزیزی ولی از یاد نبر

                                   چشم من باشی، در سایه ابروی منی

در غمم رفته‌ای و با خوشی‌ام آمده‌ای

                                   چه کنم؟ خوی تو این است پرستوی منی

چشم بادامی و شیرین و خوش و بانمکی

                                   چینی و تازی و ایرانی و هندوی منی

گوش تا گوش به صحرا بخرام و نهراس

                                   شیرها خاطرشان هست که آهوی منی

 

 

مهدی فرجی



شاعر : مهدی فرجی ,
برچسب‌ها : #آهو
می خواهی چه کار ... ؟

دوستت دارم پریشان، شانه می خواهی چه کار ؟

 دام بگذاری اسیرم ، دانه می خواهی چه کار ؟

 

تا ابد دور تو می گردم ، بسوزان ! عشق کن !

ای که شاعر سوختی ، پروانه می خواهی چه کار ؟

 

 مـُردم از بس شهر را گشتم ، یکی عاقل نبود

راستی تو این همه دیوانه می خواهی چه کار ؟

 

 مثل من آواره شو، از چار دیواری درآ !

 در دل من قصر داری ، خانه می خواهی چه کار ؟

 

 خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین

شرح این زیبایی از بیگانه می خواهی چه کار ؟

 

شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن!

 گریه کن ! پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار ؟

 

 

 

مهدی فرجی

 



شاعر : مهدی فرجی ,
برای تو

من مدتی است ابر بهارم برای تو
باید ولم کنند ببارم برای تو

 

این روزها پر از هیجان تغزلم
چیزی بجز ترانه ندارم برای تو

 

جان من است و جان تو امروز حاضرم
این را به پای آن بگذارم برای تو

 

از حد دوست دارمت اعداد عاجزند
اصلاً نمی شود بشمارم برای تو

 

این شهر در کشاکش کوه و کویر و دشت
دریا نداشت دل بسپارم برای تو

 

من ماهیم تو آب تو ماهی من آفتاب
یاری برای من تو و یارم برای تو

 

با آن صدای ناز برایم غزل بخوان
تا وقت مرگ حوصله دارم برای تو

 

 

 مهدی فرجی

 



شاعر : مهدی فرجی ,
باید کمک کنی


باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند

بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند

 

نه راه پیش مانده برایم نه راه پس

پل های امن ِ پشت سرم را شکسته اند

 

هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند

هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند

 

حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند

آیینه های دور و برم را شکسته اند

 

گل های قاصدک خبرم را نمی برند

پای همیشه ی سفرم را شکسته اند

 

حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو

با سنگِ حرفِ مُفت ، سرم را شکسته اند

 

 


مهدی فرجی

 



شاعر : مهدی فرجی ,

تعداد کل صفحات: 5


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات