جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
دیر
 

سالها بعد می‌فهمی

            آنچه به تو برنمی‌گردد

                        جوانی و زیبایی‌ات نیست،

آنچه به تو برنمی‌گردد

منم که تو را

            پیر و زشت هم

                        می‌پرستیدم

 

 

مژگان عباسلو

 




می‌خواهمت اگرچه ...

می‌خواهمت اگرچه دلم با تو صاف نیست

بین غریبه‌هاست که هیچ اختلاف نیست


برگرد پیش از آن‌که از این دیرتر شود

این درّه است بین من و تو ، شکاف نیست


گنجشک کوچکی که تو سیمرغ خواستی

در مشت توست ، آن‌ طرف کوه قاف نیست


بگذار تا مقابل روی تو بگذرم

جایی که در مقابله امکان لاف نیست


تا چشم تو خلاف لبت حرف می‌زند

حظی‌ست در سکوت که در اعتراف نیست


برگرد مثل بارش باران به خانه‌ام

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست



مژگان عباسلو




حالا بیشتر ...

اندکی غم داشت چشمان تو ، حالا بیشتر

زندگی با عشق اینطور است : پرتشویش‌تر


خویشتن‌داری و این خوب است اما فکر کن

روزگاری می‌رسد من با تو قوم و خویش‌تر
!


گاه با امواج گیسو ، گاه با یک طره مو

گاه نیش کوچکی کافی‌ست ، گاهی نیش‌تر


یک نظر گفتند در اسلام تنها جایز است

حیف! با حسرت دلت را می‌شد از این ریش‌تر


احتیاجی نیست با من آبروداری کنی

من تو را آشفته‌تر هم دیده‌بودم پیش‌تر


هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو با آنکه من

مطمئنم تو از اینها عاقبت‌اندیش‌تر


 

مژگان عباسلو




درد بی درمان

مثل گیسویی که باد آن را پریشان می کند

هر دلی را روزگاری عشق ویران می کند

ناگهان می آید و در سینه می لرزد دلم

هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می کند


با من از این هم دلت بی اعتناتر خواست ، باش !

موج را برخورد صخره کی پشیمان می کند؟!


مثل مادر ، عاشق از روز ازل حسرت کِش است

هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می کند


اشک می فهمد غم افتاده ای مثل مرا

چشم تو از این خیانت ها فراوان می کند


عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند

درد بی درمانشان را مرگ درمان می کند



مژگان عباسلو

 




گم کرده ام


من پریشانم که راه خانه را گم کرده ام

من پریـــ ‌… یا نه ، پس از تو شانه را گم کرده ام


می‌گذاری دام پشت دام و من در این قفس

آنقدر ماندم که طعم دانه را گم کرده ام


شمعم اما در خودم خاموش از بس بوده ام

اشتیاق صحبت پروانه را گم کرده ام


آشنا با هیچ کس جز تو نبودم ، ناگزیر

رفته‌ام هرجا ، دلی بیگانه  را گم کرده ام


عاقلی کو تا بترساند مرا از عشق تو ؟

من شمار اینهمه دیوانه را گم کرده‌ام



مژگان عباسلو

 



شاید تو آمدی و ...

 

شاید تو آمدی و به یمن تو خنده‌ها
                        در باغ‌ها دوباره صدای پرنده‌ها


شاید به احترام تو آن ساعت عزیز

                        ساکت شدند از حرکت چرخ‌دنده‌ها


بی‌همزبانی و غم بی‌همزبانی و
 
                        شاید مرا گرفتی از این خون‌مکنده‌ها


نزدیک‌تر شدی به من آنگونه که خدا

                        نزدیک‌تر به گرمی رگ‌های بنده‌ها


در بیشه‌های چشم تو شیر آرمیده‌است

                        رام تو می‌شوند درونم درنده‌ها


با من بمان که عشق به دنیا بیاوریم

                        دنیا به ما … به عشق‌پدیدآورنده‌ها



مژگان عباسلو



مسافری که ...


سال‌های سال

            روی این نیمکت
                        در همین ایستگاه

چشم‌ دوختم

                به راه
                        تا مسافری ...

...


مسافری که
            
هیچ‌گاه ...


 

مژگان عباسلو

 



تعداد کل صفحات: 3


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات