دلمُرده بود و تنها ، بی هیچ اشتیاقی
یک مرد با شکستن در نقطه ی تلاقی
شور جوانی اش را گم کرده بود انگار
افتاد یاد عشق و... موهای پَرکلاغی
آخر چرا خدایا ، سهم من از تو این بود ؛
بغض گلو همیشه ، لبخند ... اتفاقی !
برخاست در مسیر بیهوده ای قدم زد
دلخوش به نور ماه و آواز کوچهباغی
پیچید مثل هر شب در کوچه این ترانه
"صبرم
زیاده اما ، عمری نمونده باقی"
رسول کامرانی