جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
من حقی ندارم !

می بینمت ، بیش از همیشه بیقرارم

می بیندت ... می بینی اش ... . من بغض دارم


می بوسمت ، مثل سرابی می گریزی

می بوسدت ، کم مانده یک دریا ببارم


موهای کوتاهم مرا از چشمت انداخت

موی بلندش می شود آویز دارم


من چای میریزم برایت ... نیستی ... حیف

او چای می ریزد برایت ... من خمارم !


زانوی
تنهایی بغل میگیرم اینجا

او را نوازش می کنی ... جان می سپارم


عکسم به فریاد آمده : خالیست جایت

عکسش در آورده دمار از روزگارم


می خندم و مهمان اخمم می کنی باز

می خندد و من بوسه ها را میشمارم


می خواهمت ، می خواهدت ، لعنت به تقدیر
!

تو حق او هستی و من حقی ندارم


نفیسه سادات موسوی 



نوازش

اگر باید

زخمی داشته باشم

            که نوازشم کنی

بگو تا تمام دل ام را شرحه شرحه کنم

 

زخمها زیبایند

و زیباتر آنکه تیغ را هم

             تو فرود آورده باشی

 

تیغت سِحر است و

             نوازشت معجزه و

 

لبخندت تنظیفی از قواره نور

و تیمارداری ات کرشمه ای میان زخم و مرهم

 

عشق و زخم از یک تبارند

 

اگر خویشاوندیم یا نه

              من سراپا همه زخم ام ...

 

تـــو سراپا همه انگشت نوازش باش

 

 

 

حسین منزوی



شاعر : حسین منزوی ,
قصه ی لبخند تو


گفتی

 دوستت دارم

 و رفتی ...

            

من حیرت کردم

از دور سایه هایی

 غریب می آمد از جنس دلتنگی

            و اندوه و غربت و تنهایی و شاید عشق  ...


با خود گفتم

هرگز دوستت نخواهم داشت

            گفتم عشق را نمی خواهم

ترسیدم و گریختم ...

رفتم تا پایان هرچه که بود و گم شدم

و این ها ،

پیش از قصه ی لبخند تـــو بود !



مصطفی مستور

 



اتفاق کوچک

وقتی می‌خندی

عشق

   کوچک‌ترین

             اتفاقی‌ست

                        که می‌افتد



مریم ملک‌دار




لبخند آشنا

یکی از همین جمعه ها

خودم را بر می دارم می برم

میان پیاده روهای همیشه مرده ی این شهر

که هیچ لبخند آشنایی

نمی یابی در آن ، یا بهتر بگویم

                        لبخندی نمی یابی   ...

 

در مرکزی ترین نقطه اش بنشینم

                        پایم را در یک کفش می کنم

که یا همین حالا

آشناترین لبخند دنیا را تحویل من می دهی

یا من همه ی روزهای باقی مانده را همین جا می نشینم

خط و نشان نمی کشم ، اما باور کن

               من دیگر نگاه غریبه ها را تاب و توانم نیست


عادل دانتیسم



قبل از رفتن ...

گاهی قبل از رفتن ...


قبل از

به زبان آوردن خداحافظ  

                        چشمانت را ببند

 

به لحظه هایتان ...

            به خنده هایتان ...

                       

به دعوا و بچه بازی هایتان

به بی حوصلگی ها و بعد دلتنگی هایتان

به حسودی های عاشقانه تان ، به لحظه هایتان فکر کن .

 

اگر لبخندی روی لبهایت آمد

            اگر دلت برایش بیتابی کرد

                        اگر فکر دستهایش مجنونت کرد ؛

 

یک قدم به عقب بردار

                       نگاهش کن ، بگو :

 

راستی

     فردا باز هم

            کی و کجا وعده دیدار ما ؟

 

 

عادل دانتیسم



آتش عشق تو ...

همچو پروانه که با شمع مقابل شده است

بارها سوخته است این دل اگر دل شده است

 

ترسم از روز جزا نیست که در این دنیا

آتش عشق تو ، با قهر تو کامل شده است

 

بی نیاز است ز هر ترجمه و تفسیری

سوره اشک که از چشم تو نازل شده است

 

شک ندارم که به معراج مرا خواهد برد

آن نمازم که به لبخند تو باطل شده است

 

از کرامات تو بوده است اگر می بینیم

سائلی یک شبه حلال مسائل شده است

 

ورنه در مزرعه ی عشق پس از عمری رنج

رسم این است ندانیم چه حاصل شده است

 

 

یاسر قنبرلو

 



تعداد کل صفحات: 8


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات