جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
زمستان نیز رفت ...

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم

بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم

 

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم

ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی بینم

 

چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت !

 که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم

 

زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم ؟

که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

 

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد

که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

 

 

فاضل نظری




شاعر : فاضل نظری ,
آن بهاری باغها و این بیابانی زمستان


ناگهان دیدم که دور افتاده ام از همرهانم

مانده با چشمان من دودی به جای دودمانم

ناگهان آشفت کابوسی مرا از خواب کهفی
دیدم  آ..و..خ  قرنها راه است از من تا زمانم

ناشناسی در عبور از سرزمین بی نشانی

گرچه ویران خاکش اما آشنا با خشت جانم

ها ... شناسم این همان شهر است شهر کودکی ها

خود شکستم تک چراغ روشنش را با کمانم

می شناسم این خیابان ها و این پس کوچه ها را

بارها این دوستان بستند ره بر دشمنانم

آن بهاری باغها و این زمستانی بیابان

ز آسمان می پرسم آخر من کجای این جهانم ؟

سوز سردی می کشد شلاق و می چرخاند و من
درد را حس می کنم در بند بند استخوانم

می نشینم از زمین سرزمین بی گناهم
مشت خاکی روی زخم خونفشانم می فشانم

خیره بر خاکم که می بینم ز کرات زخمهایم
می شکوفد سرخ گلهایی شبیه دوستانم

می زنم لبخند و برمیخیزم از خاک و بدینسان

می شود آغاز فصل دیگری از داستانم



محمدعلی بهمنی



زمستون


زمستون ، تن عریون باغچه چون بیابون

                        درختا با پاهای برهنه زیر بارون


نمی دونی ، تو که عاشق نبودی

                        چه سخته مرگ گل برای گلدون


گل و گلدون چه شب ها نشستن بی بهانه

                        واسه هم قصه گفتن عاشقانه


چه تلخه ، چه تلخه ، باید تنها بمونه قلب گلدون

                        مثه من که بی تو نشستم زیر بارون زمستون


زمستون ، برای تو قشنگه پشت شیشه

                        بهاره ، زمستونها برای تو همیشه


تو مثل من زمستونی نداری

                        که باشه لحظه ی چشم انتظاری


گلدون خالی ندیدی ، نشسته زیر بارون

                        گلای کاغذی داری تو گلدون


تو عاشق نبودی ، ببینی تلخ روزای جدایی

چه سخته ، چه سخته ، بشینم بی تو با چشمای گریون


سعید دبیری



گزیدم از میان مرگ ها ...


گزیدم از میان مرگ ها ، این گونه مردن را

تو را چون جان فشردن در بر آن گه جان سپردن را


خوشا از عشق مردن در کنارت ، ای که طعم تو

حلاوت می دهد حتی شرنگ تلخ ِ مردن را


چه جای شِکوه زاندوه تو ؟ وقتی دوست تر دارم

من از هر شادی دیگر ، غم عشق تو خوردن را


تو آن تصویر جاویدی که حتی مرگ جادویی

نداند نقشت از لوح ضمیر من ستردن را


کنایت بر فراز دار زد جانبازی منصور

که اوج این است این ! در عشقبازی پا فشردن را


"
سیزیف" آموخت از من در طریق امتحان آری ! 

به دوش خسته سنگ سرنوشت خویش بردن را


مرا مردن بیاموز و بدین افسانه پایان ده

که دیگر برنمی تابد دلم نوبت شمردن را


کجایی ای نسیم نابهنگام ! ای جوانمرگی ! 

که ناخوش دارم از باد زمستانی فسردن را !

 

 

حسین منزوی



شاعر : حسین منزوی ,

تعداد کل صفحات: 5


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات