جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
همیشه دیر می شود

 
همیشه

در ناگهانی ترین لحظه ،

 عزیزترین دارایی مان از دست می رود !


و ما درست همان موقع یادمان می افتد ،

 چقدر "دوستت دارم" هایمان را نگفته ایم ،

" از اینکه دارَمت شادترینم" را نگفته ایم ...


همیشه دیر یادمان می افتد

 برای آنچه که داریم با خوشحالی شکر گوییم  .


همیشه دیر می شود

و ما بعدش ، تمام اندوهمان 

از حرف هایی ست که نزده ایم .

 

 

سپیده امیدی





اندوه دیگر

هر دلیل متفاوت

  آدمی را به اندوه دیگر

                        رهنمون می كند

 

خیلی‌ها

شب نشده

از روز خسته می‌شوند ...

 


فاطمه عباسی



به ارتفاع ابدیت دوستت میدارم

در این هستی غم انگیز 

وقتی حتی روشن کردن

یک چراغ ساده ی "دوستت دارم" ،

                        کام زندگی را تلخ می کند

وقتی شنیدن

دقیقه ای صدای بهشتی ات ،

زندگی را تا مرزهای دوزخ می لغزاند ...

دیگر نازنین من 

چه جای اندوه 

            چه جای اگر 

                        چه جای کاش

 

 این حرف آخر نیست 

به ارتفاع ابدیت دوستت میدارم ؛

حتی اگر به رسم

 پرهیزکاری های صوفیانه

            از لذت گفتنش امتناع کنم !!



مصطفی مستور



پرنده ای که ...

در اندوه من

شادی رها شدن پرنده ای ست

                        كه به او ، دل بسته بودم ...

 


علیرضا روشن




معجزه خاموش

طعم خیس اندوه و اتفاق افتاده

یه آه ؛ خداحافظ ، یه فاجعه ی ساده

 

خالی شدم از رویا ، حسی منو از من برد

یه سایه شبیه من پشت پنجره پژمرد

 

ای معجزه خاموش  یه حادثه روشن شو

یه لحظه فقط یه آه از جنس شکفتن شو

 

از روزن این کنجِ خاکستری پرپر

مشغول تماشای ویرون شدن من شو

 

برگرد به برگشتن ، از فاصله دورم کن

یه خاطره با من باش ، یه گریه غرورم کن

 

از گرگر بی رحم این تجربه من سوز

پرواز رهایی باش به ضیافت دیروز

 

به کوچه که پیوستی شهر از تو لبالب شد

لحظه ، آخر لحظه ، شب ؛ عاقبت شب شد

 

آغوش جهان رو به دلشوره شتابان بود

راهی شدن حرف نقطه چین پایان بود

 

ای معجزه ی خاموش یه حادثه روشن شو

یه لحظه فقط یه آه از جنس شکفتن شو

 

از روزن این کنجِ خاکستری پرپر

مشغول تماشای ویرون شدن من شو



ایرج جنتی عطایی




گزیدم از میان مرگ ها ...


گزیدم از میان مرگ ها ، این گونه مردن را

تو را چون جان فشردن در بر آن گه جان سپردن را


خوشا از عشق مردن در کنارت ، ای که طعم تو

حلاوت می دهد حتی شرنگ تلخ ِ مردن را


چه جای شِکوه زاندوه تو ؟ وقتی دوست تر دارم

من از هر شادی دیگر ، غم عشق تو خوردن را


تو آن تصویر جاویدی که حتی مرگ جادویی

نداند نقشت از لوح ضمیر من ستردن را


کنایت بر فراز دار زد جانبازی منصور

که اوج این است این ! در عشقبازی پا فشردن را


"
سیزیف" آموخت از من در طریق امتحان آری ! 

به دوش خسته سنگ سرنوشت خویش بردن را


مرا مردن بیاموز و بدین افسانه پایان ده

که دیگر برنمی تابد دلم نوبت شمردن را


کجایی ای نسیم نابهنگام ! ای جوانمرگی ! 

که ناخوش دارم از باد زمستانی فسردن را !

 

 

حسین منزوی



شاعر : حسین منزوی ,
 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات