قصۀ من و غم تو ، قصۀ
گل و تگرگه
ترس
بی تو زنده بودن ترس ، لحظه های مرگه
ای
برای با تو بودن
باید از بودن گذشتن
سر به بیداری گرفته
ذهن
خواب آلودۀ من
همیشه
میونِ قابِ خالی درهای بسته ،
طرح اندامه قشنگت، پاک
و رویایی نشسته
كاش
میشد چشمام
ببینن
طرح
اندام تو داره
زنده
میشه ، جون
میگیره
پا
توی اتاق میزاره
كاش میشد صدای پاهات
بپیچه
تو گوشه دالون
طرفه
دالون بگرده
سر
آفتاب گردونامون
كاش
میشد دوباره باغچه
پُرِ
گل های تو باشه
غنچه
سفید مریم
با
نوازش تو واشه
كاش
میشد اما نمیشه
نمیشه
بیای دوباره
نمیشه
دستات تو گلدون
گلای
مریم بزاره
كاش
میشد
اما
نمیشه
این
مرام روزگاره
رفتنت
همیشگی بود
دیگه
برگشتن نداره
...
ایرج جنتی عطایی
برگرفته از وبلاگ به سراغ من اگر می آیید