دلم گرفته ، ای دوست ! هوای گریه با من ؛
گر از قفس گریزم
، کجا روم ، کجا ، من ؟
کجا روم ؟ که
راهی به گلشنی ندانم ،
که دیده برگشودم
، به کنج تنگنا ، من
نه بسته ام به کس
دل ، نه بسته کس به من دل ،
چو تخته پاره بر
موج ، رها ، رها ، رها ، من
ز من هر آنکه او
دور ، چودل به سینه نزدیک ؛
به من هر آنکه
نزدیک ، ازو جدا، جدا ، من !
نه چشم دل به
سویی ، نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی
به یاد آشنا ، من
ز بودنم چه افزود
؟ نبودنم چه کاهد ؟
که گویدم به پاسخ
، که زنده ام چرا من ؟
ستاره ها نهفتم ،
در آسمان ابری
دلم گرفته ، ای دوست ! هوای گریه با من ...
سیمین بهبهانی