جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
آخرین شب سال

آخرین شب "سال" است  !

 

و من به اندازه ی

 تمام دقیقه های این سال

 دلم برایت تنگ شده است !

 

و ای کاش فردا بیایی و

کمی مرا "تحویل" بگیری !

 

و اگر نیایی

باز هم سال دیگری شروع میشود

و من باز هم همان

            آدم تنهایی میشوم

 که سال پیش بودم !

 

محسن دعاوی



شاعر : محسن دعاوی ,
آدم ها ، برای چه دلتنگی را جشن می گیرند ؟

لب های هر دو مان

 شبیه به ماهی ست

 

بیا تُنگ صورتمان را یکی کنیم

با هم که باشند ، دور هم می گردند

سرشان به شیشه ی تنهایی نمی خورد


و نمی فهمند آدم ها ،

برای چه دلتنگی آن ها را جشن می گیرند


من آینه هم می آورم

این طوری می شوند چهار ماهی ، چهار عاشق

که بوسه هاشان را به هم نشان می دهند

تا حال تمام سفره عید باشد

 

 

 رسول ادهمی



شاعر : رسول ادهمی ,
عشق ات به من روزگاری بخشیده است ...

عشقت یک ساعت 

به ساعات شبانه روز اضافه کرد ؛

ساعت بیست و پنج

 

عشقت یک روز

 به روزهای هفته افزود

                        هشت شنبه

 

عشقت یک ماه

 به ماه های سال اضافه کرد

ماه سیزدهم

 

عشقت یک فصل

 به فصول سال افزود

فصل پنجم  ...

 

بدین سان عشق ات

 به من روزگاری بخشیده است

که یک ساعت و یک روز و یک ماه و یک فصل 

از زندگی تمام عشاق جهان اضافه تر دارد  ...

 

 شیرکو بیکس | ترجمه بابک زمانی



باور میکنی ...

اگر بگویم ؛

"دیشب بعد بوسیدنت ،

وقتی داشتی بِر و بِر نگاهم میکردی


همان لحظه که

دست من و موی تـــو

              عشق را به بازی گرفتند


درست قبل بیدار شدنم

بال درآوردم ...."

باور میکنی !؟؟؟

 

آریا نوری




از من گفتن ...

بیچاره نیایی ضرر میکنی ها ...


صبح ها با نوازش بیدارت می کنم

صبحانه بوسه با طعم شعر !

 

تا ظهر دورت می گردم !

نهار بوسه با طعم عشق !

 

چرت عصر گاهی ات را

کنج دنج آغوشم میزنی و باز ...


تا شب دورت می گردم !

شام بوسه با طعم دوستت دارم !

 

تا صبح هم میتوانم

 با لب هایم روی تنت شعر بپاشم !


لگد به بخت خودت نزن ...

هیچ کس مثل من تو را وسط رویا نمی نشاند !


بلند شو زودتر بیا !

از من گفتن ؛ دیگر خود دانی ...

 

 

حامد نیازی



شاعر : حامد نیازی ,
چشمان مست و خواب آلود

پدر بودن کیف می دهد ...


وقتی همزمان که نگاهت میکنم

به دخترمان بگویم :


این چشمان مست و خواب آلود را

از کجا آورده ای پدر سوخته ...؟!

 


علی سلطانی



یکشنبه

خداوند

 وقتی یکشنبه را می آفرید ،

به پیراهن تـــو فکر می کرد ...

 

و اعتراف های من

به صد ها گناه نکرده

در کلیسای آغوش ات ...

 


مهدیس ذکایی

آغوش




تعداد کل صفحات: 336


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات