به ساعت نگاه می كنم :
حدود سه نصفه شب است
چشم
می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
و طبق عادت كنار پنجره می روم
سوسوی چند چراغ مهربان
و سایه های كشدار شبگردانه خمیده
و خاكستری گسترده بر
حاشیه ها
و صدای هیجان
انگیز چند سگ
و
بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا می پرم چون
كودكی ام
و خوشحال كه هنوز
معمای سبز رودخانه از دور
برایم حل
نشده است
آری ! از شوق به هوا می
پرم
و خوب می دانم
سالهاست كه مرده ام
حسین پناهی