جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
دیوانگی زین بیشتری ؟

دیوانگی زین بیشتری ؟ زین بیشتر ، دیوانه جان
با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان

 
در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو
وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان

چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من
ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان

گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر
عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان

کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون
قید سفر دیوانه جان ! قید حضر دیوانه جان

ما وصل را با واژه هایی تازه معنا می کنیم
روزی بیامیزیم اگر با یکدیگر دیوانه جان

تا چاربند عقل را ویران کنی اینگونه شو
دیوانه خود ، دیوانه دل
، دیوانه سر ، دیوانه جان

ای حاصل ضرب جنون در جانِ جانِ جانِ من
دیوانه در دیوانگی ، دیوانه در دیوانه جان

هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد
گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان

یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر
در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان



حسین منزوی




شاعر : حسین منزوی ,
عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ

 آن نه عشق است که بتوان برِ غمخوارش برد

یا توان طبل‌زنان بر سر بازارش برد


 عشق می‌خواهم از آن‌سان که رهایی باشد

هم از آن عشق که منصور ، سر دارش برد


 عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت

نه که گویند خسی بود که جوبارش برد


 دلت ایثار کن آن‌سان که حقی با حقدار

نه که کالاش کنی ، گویی طرارش برد


 شوکتی بود در این شیوه شیرین روزی

عشق بازاری ما رونق بازارش برد


 عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ

که به عمری نتوان دست در آثارش برد


 مرد میدانی اگر باشد از این جوهر ناب

کاری از پیش رود کارستان ک «آرش» برد



 حسین منزوی




شاعر : حسین منزوی ,
+ آرزوها


نمیشه غصه ما رو یه لحظه تنها بذاره

نمیشه این قافله ما رو تو خواب جا بذاره

دلم از اون دلای قدیمیه از اون دلاست
که می خواد عاشق که شد پا روی دنیا بذاره

دوست دارم یه دست از آسمون بیاد ما دو تا رو
ببره از اینجا و اون ور ابرها بذاره

من می خوام تا آخر دنیا تماشات بکنم
اگه زندگی برام چشم تماشا بذاره

تو دلت بوسه می خواد من می دونم اما لبت
سر هر جمله دلش می خواد یه "اما" بذاره

بی تو دنیا نمی ارزه تو با من باش و بذار
همه دنیا منو همیشه تنها بذاره

نمیشه غصه ما رو یه لحظه تنها بذاره
نمیشه این قافله ما رو تو خواب جا بذاره 



حسین منزوی




دانلود آهنگ آرزو ها با صدای محمد نوری



نام من عشق است ، آیا میشناسیدم ؟

نام من عشق است ، آیا میشناسیدم ؟

زخمی ام ، زخمی سراپا میشناسیدم ؟


با شما طی کرده ام راه درازی را...

خسته هستم خسته ، آیا میشناسیدم ؟


راه شش صد ساله ای از دفتر حافظ

تا غزل های شما ، آیا میشناسیدم ؟


این زمانم گر چه ابر تیره پوشیدست

من همان خورشیدم ، آیا میشناسیدم ؟


پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر

اینک این افتاده ازپا را میشناسیدم ؟


میشناسد چشم هایم چهره هاتان را

همچنانی که شما ها میشناسیدم


این چنین بیگانه از من رو مگردانید

در مبندیم به حاشا میشناسیدم ؟


من همان دریایتان ای رهروان عشق

رود های روح دریا میشناسیدم ؟


اصل من بودم ، بهانه بود فرعی بود

عشق قیس و حسن لیلا میشناسیدم ؟


 در کفه فرهاد تیغه من نهادم من

 من بریدم بیستون را میشناسیدم ؟


 مسخ کرده چهره ام را گر چه این ایام

با همین دیدار حتی میشناسیدم ؟


من همانم آشنای سالهای دور

رفته ام از یادتان ، یا میشناسیدم ؟



حسین منزوی

 



شاعر : حسین منزوی ,
تو خواهی آمد و اعجاز با تو خواهد بود

 

تو خواهی آمد و آواز با تو خواهد بود
پرنده و پر و پرواز با تو خواهد بود

تو خواهی آمد و چونان که پیش از این بوده است
کلید قفل فلق ، باز با تو خواهد بود


تو ساقیا نه ، اگر لب به بوسه باز کنی

شراب خُلّر شیراز ، با تو خواهد بود


خلاصه کرده به هر غمزه ای ، هزار غزل

هنر به شیوه ی ایجاز ، با تو خواهد بود


طلوع کن چنان که آفتابگردان ها

مرا دو چشم نظرباز ، با تو خواهد بود


"
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است"
نیاز با من اگر ، ناز ، با تو خواهد بود


چه جای من ؟ که برای فریب یوسف نیز

نگاه وسوسه پرداز ، با تو خواهد بود


در آرزوست دلم راز اسم اعظم را
تو خواهی آمد و آن راز ، با تو خواهد بود


برای دادن عمر دوباره ای به دلم

تو خواهی آمد و اعجاز با تو خواهد بود



حسین منزوی

 



شاعر : حسین منزوی ,
گریه

چشمان تو که از هیجان گریه می کنند

                                           در من هزار چشم نهان گریه می کنند

 

 نفرین به شعر هایم اگر چشمهای تو

                                           اینگونه از شنیدنشان گریه می کنند

 

شاید که آگهند ز پایان ماجرا

                                            شاید برای هر دومان گریه می کنند

 

بانوی من ، چگونه تسلایتان دهم

                                           چون چشم های باورتان گریه می کنند

 

وقتی تو گریه می کنی ، ای دوست در دلم

                                          انگار که ابرهای جهان گریه می کنند

 

انگار عاشقانه ترین خاطرات من

                                         همراه با تو ، مویه کنان گریه می کنند

 

حس می کنم که گریه فقط گریه تو نیست

                                         همراه تو زمین و زمان گریه می کنند

 

 

حسین منزوی

 



شاعر : حسین منزوی ,
دلم گرفته برایت

به سینه می زندم سر ، دلی كه كرده هوایت

دلی كه كرده هوای كرشمه‌های صدایت

نه یوسفم ، نه سیاوش ، به نفس كشتن و پرهیز

كه آورد دلم ای دوست ، تاب وسوسه‌هایت ؟


ترا ز جرگه‌ی انبوه خاطرات قدیمی

برون كشیده‌ام و دل نهاده‌ام به صفایت


تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست

نمی‌كنم اگر ای دوست، سهل و زود ، رهایت


گره به كار من افتاده است از غم غربت

كجاست چابكی دست‌های عقده‌گشایت؟


به كبر شعر مبینم كه تكیه داده به افلاك

به خاكساری دل بین كه سر نهاده به پایت


"دلم گرفته برایت" زبان ساده‌ی عشق است

سلیس و ساده بگویم : دلم گرفته برایت



حسین منزوی

 



شاعر : حسین منزوی ,

تعداد کل صفحات: 5


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات