جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
یک صندلی برای نشستن در کنار تو


از روز دستبرد به باغ و بهار تو

دارم غنیمت از تو گلی یادگار تو

 

تقویم را معطل پاییز کرده است

در من مرور باغ همیشه بهار تو

 

فرهاد کو که کوه به شیرین رها کند

از یک نگاه کردن شوریده وار تو

 

کم کم به سنگ سرد سیه می شود بدل

خورشید هم نچرخد اگر در مدار تو

 

چشمی به تخت و بخت ندارم ، مرا بس است
یک صندلی برای نشستن در کنار تو

 

 

 

حسین منزوی



                                                                                                       دو تا صندلی چوبی


 + من از این دنیا چی می خوام ، دو تا صندلی چوبی   

                                     که من و تو رو بشونه ، واسۀ گفتن خوبی


 



شاعر : حسین منزوی ,
ریشه در خون دلم برده

ریشه در خون دلم برده درختی که من است
من که صد زخمم از این دست و تبرها به تن است

ای غریبان سفر کرده ! کدامین غربت
بدتر از غربت مردان وطن دروطن است ؟

چاه دیگر نه همان محرم اسرار علی
چاه مرگی است که پنهان به ره تهمتن است

این نه آب است روان پای درختان دیگر
جو به جو خون شهیدان چمن در چمن است

و آنچه در جنگل از اطلال و دمن می بینی
مدفن آنهمه جان بر کف خونین کفن است

بی نیازند ز غسل و کفن , اینان را غسل
همه از خون و کفن ها همه از پیرهن است


حسین منزوی

 



شاعر : حسین منزوی ,
گزیدم از میان مرگ ها ...


گزیدم از میان مرگ ها ، این گونه مردن را

تو را چون جان فشردن در بر آن گه جان سپردن را


خوشا از عشق مردن در کنارت ، ای که طعم تو

حلاوت می دهد حتی شرنگ تلخ ِ مردن را


چه جای شِکوه زاندوه تو ؟ وقتی دوست تر دارم

من از هر شادی دیگر ، غم عشق تو خوردن را


تو آن تصویر جاویدی که حتی مرگ جادویی

نداند نقشت از لوح ضمیر من ستردن را


کنایت بر فراز دار زد جانبازی منصور

که اوج این است این ! در عشقبازی پا فشردن را


"
سیزیف" آموخت از من در طریق امتحان آری ! 

به دوش خسته سنگ سرنوشت خویش بردن را


مرا مردن بیاموز و بدین افسانه پایان ده

که دیگر برنمی تابد دلم نوبت شمردن را


کجایی ای نسیم نابهنگام ! ای جوانمرگی ! 

که ناخوش دارم از باد زمستانی فسردن را !

 

 

حسین منزوی



شاعر : حسین منزوی ,
نام تو را نمی دانم

نام تو را نمی دانم  .

آری ؛

       اما می دانم

                        گل ها اگر که

                                       نام تو را

                                               می دانستند ،

نسل بهار از اینسان

            رو سوی انقراض ،

                                    نمی رفت    .


حسین منزوی

 



شاعر : حسین منزوی ,
همواره عشق ، بی خبر از راه می رسد

همواره عشق ، بی خبر از راه می رسد

چونان مسافری که به ناگاه  می رسد

 

وا می نهم به اشک و به مژگان ، تدارکش

چون وقت آب و جاروی این راه می رسد

 

اینت زهی شکوه که نزدت کلام من

با موکب نسیم سحرگاه می رسد

 

با دیگران نمی نهدت دل به دامانت

چندان که دست خواهش کوتاه می رسد

 

میلی کمین گرفته پلنگانه در دلم

تا آهوی تو ، کی به کمین گاه می رسد !

 

هنگام وصل ماست ، به باغ بزرگ شب

وقتی که سیب نقره ای ماه ، می رسد

 

شاعر ! دلت به راه بیاویز و از غزل

طاقی بزن خجسته که دلخواه می رسد

 

حسین منزوی

 



شاعر : حسین منزوی ,
منگر چنین به چشمم

منگر چنین به چشمم، ای چشم آهوانه

ترســــم قـــرار و صبـــرم برخیزد از میانه

 

ترسم به نام بوسه غارت كنم لبت را

با عذر بی قراری ، ایــــن بهترین بهانه

 

ترسم بسوزد آخـــــر، همراه من تو را نیز

این آتشی كه از شوق در من كشد زبانه

 

چون شب شود از این دست، اندیشه‌ای مدام است

در بـــــركشیدنت مست، ای خــــواهش شبـــانـــه

 

ای رجعت جوانی، در نیمه راه عمرم

برشاخه ی خزانم نا گـــــه زده جوانه

 

ای بخت ناخوش من، شبرنگ سركش من

رام  نوازش  تــــو، بــــی تیـــــــــغ  و تازیانه

 

ای مرده در وجودم ، با تـو هراس توفان

ای معنی رهایی! ای ساحل! ای كرانه

 

جانم پراز سرودی است، كز چنگ تو تراود

ای شـــــور ای ترنــــم،ای شـعر ای ترانه

 

 

حسین منزوی



شاعر : حسین منزوی ,
چرا دروغ بگویم

اگر چه خالی از اندیشه ی بهارنبودم
ولی بهار تو را هم در انتظار نبودم

یقین نداشتم اما چرا دروغ بگویم
که چشم در رهت ای نازنین سوار نبودم ؟

به یک جوانه ی دیگر امید داشتم اما
به این جوانی دیگر ، امیدوار نبودم

به شور و سور کشاندی چنان مرا که بر آنم
که بی تو هرگز از این پیش ،‌سوگوار نبودم

خود آهوانه به دام من آمدی تو وگرنه
من این بهار در اندیشه ی شکار نبودم

تو عشق بودی و سنگین می آمدی و کجا بود
که در مسیل تو ، ای سیل بی قرار نبودم

مثال من به چه ماند ؟ به سایه ای که چراغت
اگر نبود ،‌ به دیواره های غار نبودم

 

 

 

حسین منزوی



شاعر : حسین منزوی ,

تعداد کل صفحات: 5


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات