جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
چه فرق می کند اردیبهشت و آذر ماه ؟!

هوا بدون شما حاصلش نفس دردست

ببین که دوریتان بر سرم چه آوردست

 

چه فرق می کند اردیبهشت و آذر ماه ؟  !

که هر چه بی تو بروید به چشم من زرد ست

 

همیشه من و خیالت کنار هم زوجیم

اگرچه هر که بگوید به من که "یک" فرد است

 

وفا به عشق کسی که کنون کنارت نیست

رویه ایست که در منطق هوس طردست

 

ز دست بخل زمانه نمی چکد آبی

بگو چگونه بگیرم تو را از این تردست ؟!

 

بیا! برای تو شعرهای ساده می خوانم

فقط نپرس که لیلی زن است یا مردست !

 

 

علی حیات بخش

 




او دور ازین کرانه ، من دور از آن کرانه

او دور ازین کرانه ، من دور از آن کرانه

آه از مرام و رسمت ... ای بی‌وفا زمانه !


عطری ، گلی ، لباسی ، عکسی و تارمویی ...

سخت است عشقبازی با کمترین نشانه


بی شانه‌های گرمش ، سر بر کجا گذارم ؟!

بیچاره کفتری که گم کرده آشیانه


آتش گرفتم از عشق ، آسیمه‌سر دویدم

غافل از اینکه در باد ، بدتر کشد زبانه !


آرام می‌شود یا ، رم می‌کند سرانجام

در اسب تا چه باشد تأثیر تازیانه


 

علی حیات بخش




گیرم فرامـوشت کنم

 

گیرم فرامـوشت کنم ، در گیر و دار روزها

اما چه با قلبم کنم ؟ با دردها ، با سوزها  ...

 

گیرم که خاموشت کنم با اشک های خود ، ولی

من را به آتش می کشد دلداری دلسوزها

 

با شوق یک فردای خوش ، راحت نفس خواهم کشید

اما اگر رخصت دهد این بغضِ از دیروزها

 

راهی به پهنای جهان هم باز باشد باز هم

پابند بام خویشتن هستند دست آموزها

 

فتح بلندای وصال ، یعنی شروع بازگشت

ای عشق ! ما را خط بزن از دستۀ پیروزها



علی حیات بخش




چه می شد هستی ام گل بود ...

چه می شد هستی ام گل بود تا از شاخه بردارم

                        که محض لحظه ای لبخند ، در دست تو بگذارم

 

جوانی ام ، غرورم ، آبرویم ، آرزوهایم...

                        تمام آنچه را که از خودم هم دوست تر دارم

 

اگر از من بپرسی ، عشق "رازمطلق" است، اما

                        تماماً عشق تو پیداست در اجزای رفتارم !

 

یقین ای دورِ سوسوزن ! تو هم دیری نمی پایی

                        چنان که من سراغ از آسمان تار خود دارم

 

فقط در لحظه هایم باش ، بی دیدار ، بی منّت

                        نه اینکه آدمم ؟ قدری هوا را هم سزاوارم !

 

بگو با که ، کجا ، سر می گذاری تا بدانم که

                        کجا ، تنها ، سری بر زانوان خویش بگذارم



علی حیات بخش



سهم دست هایم باش

هـرآنچه پای درختـانم آب می گیرم
                        فسرده برگی و زردی جواب می گیرم

مـن از قـبیلۀ دلـدادگـان بی خـوابـم
                        که دست دلبر خود را به خواب می گیرم

امید من به وصالت، امید آن مردی ست
                        که گفت ماهی سرخ از سراب می گیرم

چنان وجود مرا رنجه کرده این دوری
                        که در کنار تو هم اضطراب می گیرم

ولو به ثانیه ای سهم دست هایم باش
                        به قدر اینکه "ببینم" حباب می گیرم

 

علی حیات بخش



پای گلایه مگذار

 عـمـری برای وصلش چشم انتظار باشی

آن وقت پیش چشمش بی اعتبار باشی

 

این منتهای درد است، سوزان و سینه فرسا

نه لاله نه شقـایق، باید چـنار باشی ...!

 

باید که چشم خود را بر آبرو ببندی

وقتی که دست خالی ، پای قمار باشی

 

آیینۀ غرورم جفتِ عزیز من بود

گفتی که بشکن آن را تا بی شمار باشی

 

نفرین به جام اوّل کز عشق سرکشیدم

آه از لبی که پیشش بی اختیار باشی

 

پای گلایه مگذار ، واللّه دست من نیست

تا کفر هم بگویی وقتی خمار باشی


علی حیات بخش



وقتی می رود ...

یک لحظه زندگی تو از دست می رود

وقتی کسی که هستی تو هست ، می رود

 

شاید که اندکی بنشـیند کنار تو

اما کسی که بار سفر بست ، می رود

 

از کـمترین تکان تنَش رنج میکـشی

وقتی که پیش ازین به تو گفته ست می رود

 

آن کس که دل بریده ، تو پا هم ببرّی اش

چون طفلی از کنارتو با دست می رود

 

"رفتن" همیشه راه رسیدن نبوده است

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

 

 

علی حیات بخش



تعداد کل صفحات: 2


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات