جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
برو اما ...

تو از یک برگ می گفتی من اونو باغ می کردم

همیشه کمترین هارو زیاد اغراق می کردم


همیشه در کنار
تـــو حضور من دو حالت داشت

یا جون ام این وسط بودُ یا احساس ام دخالت داشت


تا یک قله نشون میدی ، میگم وقت صعودم هست

بگو تا پیش مرگت شم ، توانش در وجودم هست  !


من اونقدر اومدم با تو ، نمی تونم که برگردم

من از یک ترسی اینجوری تو رو محکم بغل کردم !


ببین دور تو با دستام دارم دیوار می بندم

چه ابری توی چشمامه ، بری رگبار می بندم


شاید روزی بگی می خوام برم یک گوشه تنها شم

برو اما بعیدم نیست همون دورو ورا باشم  ...



 

افشین مقدم



شاعر : افشین مقدم ,
وقتی تصمیم گرفتی بروی ...

وقتی تصمیم گرفتی بروی ...

 
باید جایی باشد

که دل ات نیاید برگردی !


باید جایی باشد

که راه برگشت را بلد نباشی !

 

بی برو برگرد

باید احساس خوشبختی کنی

            چون آدم ها خسته که می شوند می روند  ...

 

 

سیدحسین دریانی



آیا دوستم داری ؟

هر روز می پرسی که :

                         آیا دوستم داری ؟

من ، جای پاسخ بر نگاهت خیره می مانم

تو در نگاه من ، چه می خوانی ؟ نمی دانم


اما به جای من ،

 تـــو پاسخ می دهی : آری  !

ما هر دو می دانیم

چشم و زبان ، پنهان و پیدا ، رازگویانند

و آنها که دل به یکدیگر دارند

حرف ضمیر دوست را ناگفته می دانند

ننوشته می خوانند

من « دوست دارم» را

پیوسته ، در چشم تو می خوانم

نا گفته ، می دانم

من آنچه را احساس باید کرد

یا از نگاه دوست باید خواند

هرگز نمی پرسم

 

هرگز نمی پرسم که : آیا دوستم داری ؟

            قلب من و چشم تو می گوید به من : آری


 

فریدون مشیری

 



فکر آمدن تـــو

فکر آمدن تـــو ،

فکر بیهوده ­ای نیست

            حتی اگر بازگشتی نباشد

 

در سرگردانی بی انتهای من

 اگر امیدی نباشد،

تمام این عشقرو به بطالت می­رود

 

همیشه گفته ام :

اسارت در خاطرات کهنه ،

شیرین­ تر از تخریب احساس برای رهایی است

 

 

نیکی فیروزکوهی



تو دیگر یک مرد شده ای ...

مرد و زنش فرقی نمی کند ، دوست من !

 

هرگاه کسی را آنقدرها دوست داشتی

که حاضر شدی دار و ندار احساس ات را به پایش بریزی

 

و در عوض

در انحنای اولین دوراهی

پشت پا به قلب ات زد و همه چیز را از یاد برد

                       

و رفت و کمرت را شکست

و تو در جواب تنها مسیر گم شدنش را

در خم جاده تا سر حد محو شدن دنبال کردی

و همه آنچه بر تو گذشت را هیچ از چشم عشق ندیدی ...

 

آن روز

سرت را بالا بگیر رفیق !

            تو دیگر یک مرد شده ای ...

 

 

مصطفی زاهدی



خودت خواستی


خودت خواستی که من مجبور باشم

برم جایی که از تو دور باشم

تـــو پای منو از قلب ت بریدی

خودت خواستی که من اینجور باشم

خودت خواستی که احساسم بشه سرد

خودت خواستی نمیشه کاری هم کرد

می دیدم دارم از چشمات می افتم

مدارا کردم و چیزی نگفتم

برام بودن تو بازی نبود و

به این بازی دلم راضی نبود و

از اول آخرش رو می دونستم

تو تونستی ولی من نتونستم

برات بودن من کافی نبود و

حقیقت این که می بافی نبود و

دارم دق می کنم از درد دوریت

می خوام مثل تو شم اما چه جوری ؟؟؟

 

 

علی بحرینی



میلاد

برای روز میلاد تن من

نمی خوام پیرهن شادی بپوشی

به رسم عادت دیرینه حتی

برایم جام سرمستی بنوشی


برای روز میلادم اگر تو

به فکر هدیه ای ارزنده هستی

منو با خود ببر تا اوج خواستن

بگو با من که با من زنده هستی


که من بی تو نه آغازم نه پایان

تویی آغاز روز بودن من

نذار پایان این احساس شیرین

بشه بی تو غم فرسودن من


نمی خوام از گلهای سرخ و آبی

برایم تاج خوشبختی بیاری

به ارزشهای ایثار محبت

به پایم اشک خوشحالی بباری


بذار از داغی دستهای تنها

بگیره هرم گرما بستر من

بذار با تو بسوزه جسم خستم

ببینی آتش و خاکستر من


تو ای تنها نیاز زنده موندن

بکش دست نوازش بر سر من

به تن کن پیرهنی رنگ محبت

اگه خواستی بیایی دیدن من

 

که من بی تو نه آغازم نه پایان

تویی آغاز روز بودن من

نذار پایان این احساس شیرین

بشه بی تو غم فرسودن من

 

همایون هوشیارنژاد



تعداد کل صفحات: 3


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات