تو از یک برگ می گفتی من اونو باغ می کردم
همیشه کمترین هارو زیاد اغراق می کردم
همیشه در کنار تـــو
حضور من دو حالت داشت
یا جون ام این وسط بودُ یا احساس ام دخالت داشت
تا یک قله نشون میدی ، میگم وقت صعودم هست
بگو تا پیش مرگت شم ، توانش در وجودم هست !
من اونقدر اومدم با تو ، نمی تونم که برگردم
من از یک ترسی اینجوری تو رو محکم بغل کردم !
ببین دور تو با دستام دارم دیوار می بندم
چه ابری توی چشمامه ، بری رگبار می بندم
شاید روزی بگی می خوام برم یک گوشه تنها شم
برو اما بعیدم نیست همون دورو ورا باشم ...
افشین مقدم