جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
تو می توانی ...

از آتش نشانی زنگ زدند ؛

            شماره ات را می خواستند

 

تشخیص شان درست بود ...

 

تو می توانی

خورشید را خاموش کنی

 

 

آرش شفاعی


 

+ You can turn off the sun ...

                                     But I'm still gonna shine                     

 



مستحق هجران

در نظربازی ما بی خبران حیرانند

من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

 

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی

عشق داند که در این دایره سرگردانند

 

جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست

ماه و خورشید همین آینه می گردانند

 

عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا

ما همه بنده و این قوم خداوندانند

 

مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم

آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند

 

وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد

که در آن آینه صاحب نظران حیرانند

 

لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ

عشقبازان چنین مستحق هجرانند

 

مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار

ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند

 

گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد

عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند

 

زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد

دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند

 

گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان

بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند

 

 

 

حافظ



شاعر : حافظ ,
روزهای بارانی ، ساعت عشق

هرگز به دست اش ساعت نمی بست !

 

روزی از او پرسیدم :

پس چگونه است که همیشه

            سر ساعت به وعده می آیی ؟

 

گفت :

ساعت را

از خورشید می پرسم !

 

پرسیدم :

 روزهای بارانی چطور ؟

 

گفت :

روزهای بارانی

همه ی ساعت ها ،

             ساعت عشق است ...

 

راست می گفت ؛

یادم آمد که روزهای بارانی

                     او همیشه خیس بود ...

 

 

واهه آرمن

 



شاعر : واهه آرمن ,
تاریک ام ...!

خانه ات سرد است ؟


خورشیدی

در پاکت می‌گذارم

             و برایت پست می‌کنم

ستاره‌ ی کوچکی

             در کلمه ای بگذار

                        و به آسمانم روانه کن 

                                        بسیار تاریک ام ...!

 


منوچهر آتشی

 



فردا دیر است

تا شب نشده

            خورشید را ...

 

لای موهایت می گذارم

                و عاشق می شوم

 

فردا ،

برای گفتن

         دوستت دارم

                        دیر است  ...

 

 

جلیل صفربیگی



چشم من

چشم من بیا منو یاری بکن
گونه هام خشکیده شد ، کاری بکن

غیر گریه مگه کاری می شه کرد
کاری از ما نمی آد ، زاری بکن

اون که رفته ، دیگه هیچ وقت نمی آد
تا قیامت دل من گریه می خواد

هر چی دریا رو زمین داره خدا
با تموم ابرای آسمونا

کاشکی می داد همه رو به چشم من

تا چشام به حال من گریه کنن

اون که رفته ، دیگه هیچ وقت نمی آد

تا قیامت ،‌ دل من گریه می خواد

قصه ی گذشته های خوب من

خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن

حالا باید سر رو زانوم بذارم

تا قیامت اشک حسرت ببارم

دل هیچ کی مثل من غم نداره

مثل من غربت و ماتم نداره

حالا که گریه دوای دردمه

چرا چشمم اشکشو کم می آره

خورشید روشن ما رو دزدیدن

زیر اون ابرای سنگی کشیدن

همه جا رنگ سیاه ماتمه

فرصت موندنمون خیلی کمه

اون که رفته ،‌ دیگه هیچ وقت نمی آد

تا قیامت دل من گریه می خواد

سرنوشت چشاش کوره نمی بینه

زخم خنجرش می مونه تو سینه

لب بسته سینه ی غرق به خون

قصه ی موندن آدم همینه

اون که رفته دیگه هیچ وقت نمی آد

تا قیامت ، دل من گریه می خواد

 

 

اردلان سرفراز




خورشید بی حجاب

تازه شو ، تازه مثل همین ترانه

فکر جنگل باش اگه باغ تو سوخته


فکر شاعر گرسنه باش همون که

حتی یک غزل به شیطون نفروخته


فکر نو کردن شب باش و سپیده

فکر دستی باش که دنبال کلیده


فکر دستی که رو چهل ستون ابری

دوباره خورشید بی حجاب کشیده


فکر من باش که هنوز مثل قدیمم

با همون رفاقت و همون سخاوت


با همون دل ، دل نبضی که همیشه

برای تو میزنه تا بی نهایت


اگه سقفمون شکسته میتونیم از نو بسازیم

میتونیم به هم صدائی ، به یکی شدن بنازیم


آی بنازم عاشقا رو که هنوز طلایه دارن

که هنوز حافظ شعرن ، همه از جنس بهارن


نگو قحط نوره اینجا ، عاشقامون خودِ نورن

برای دلتنگی تو همشون سنگ صبورن


نگو قحط نوره اینجا ، عاشقامون خودِ نورن

برای دلتنگی تو همشون سنگ صبورن


گریه رو به خنده بفروش که خراب خنده هاتم

باز بخون مثل قدیما که هوادار صداتم


روز نو ارزونی تو ، رخت و بخت و تخت تازه

دست تو هنوز میتونه روزگاری نو بسازه


نگو قحط نوره اینجا ، عاشقامون خودِ نورن

برای دلتنگی تو همشون سنگ صبورن


نگو قحط نوره اینجا ، عاشقامون خودِ نورن

برای دلتنگی تو همشون سنگ صبورن

 

شهیار قنبری




تعداد کل صفحات: 5


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات