جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
بدترین اتفاق ...

همیشه

 کسانی هستند

            که در نهایت دلتنگی ...

           

نمی توانیم آنها را در آغوش بگیریم

                        بدترین اتفاق شاید همین باشد ...


ایلهان برک







شاعر : ایلهان برک ,
روزهای بارانی ، ساعت عشق

هرگز به دست اش ساعت نمی بست !

 

روزی از او پرسیدم :

پس چگونه است که همیشه

            سر ساعت به وعده می آیی ؟

 

گفت :

ساعت را

از خورشید می پرسم !

 

پرسیدم :

 روزهای بارانی چطور ؟

 

گفت :

روزهای بارانی

همه ی ساعت ها ،

             ساعت عشق است ...

 

راست می گفت ؛

یادم آمد که روزهای بارانی

                     او همیشه خیس بود ...

 

 

واهه آرمن

 



شاعر : واهه آرمن ,
آددم رویاهای من


آدم رویاهای من خیلی با تو فرق داشت

پا به پای من میومد مثله تو تنهام نمیذاشت

 

خیلی آروم حرف میزد ، با محبت گوش میداد

حال و روزمو می فهمید ، میدونستم منو می خواد

 

اما من قد تو عاشقش نبودم

قد تو دوسش نداشتمو ندارم

 

بیشتر از جونی که میذاشت پای عشقم

حاضرم جونمو پای تو بذارم

 

آدم رویاهای من ساده بود ساده و آسون

مثله من عاشق دریا عاشق نم نم بارون

 

اما من قد تو عاشقش نبودم

قد تو دوسش نداشتمو ندارم

 

بیشتر از جونی که میذاشت پای عشقم

حاضرم جونمو پای تو بذارم

 

تو برای گریه های بی صدای بی گلایه

چی بودی خیالی یا سایه

 

تو به جای اینکه پای روزگار من بشینی

منو بستی به کنایه

 

آدم رویاهای من اصلا اینجوری نبود

سایشو سنگین نمیکرد آدم دوری نبود

 

اما من قد تو عاشقش نبودم

قد تو دوسش نداشتمو ندارم

 

بیشتر از جونی که میذاشت پای عشقم

حاضرم جونمو پای تو بذارم

 



هوای چای دونفره است

هوای چای دونفره است

اما ما هر دو ساعت ها تنها نشسته ایم

بی خبر از هم

همان طور که خواسته ای ...

 

تا تو در دلت بگویی :

تو مال منی

            هر بلایی بخواهم

                         بر سرت می آورم"

 

 

بهنود فرازمند

 



برسانید از او صرف نظر خواهم کرد

مثل یک جنگل پاییزی سرما خورده

شده ام بی رمق و غم زده و تا خورده

 

اخم کن ، زخم بزن ، تلخ بگو ، سر بشکن

قالی آن گاه عزیز است که شد پا خورده

 

ماهی کوچک اگر دل نسپارد چه کند

بس که آب و نمک از سفره ی دریا خورده

 

عشق داغ است و دوای تن سرد من و تو

دور آتش بنشینیم دو سرما خورده ؟

 

برسانید به یوسف که سرافراز شدی

هر چه سنگ است به بیچاره زلیخا خورده

 

برسانید از او صرف نظر خواهم کرد

نرساند اگر از آن لب حلوا خورده

 

 

ناصر حامدی



شاعر : ناصر حامدی ,
پاییز لفظ دیگر "من دوست دارمت"

پاییز آمدست که خود را ببارمت

پاییز لفظ دیگر "من دوست دارمت"


بر باد می دهم همه ی بود خویش را

یعنی تو را به دست خودت می سپارمت


باران بشو ، ببار به کاغذ ، سخن بگو

وقتی که در میان خودم می فشارمت


پایان تو رسیده گل کاغذی من

حتی اگر خاک شوم تا بکارمت


اصرار می کنی که مرا زود تر بگو

گاهی چنان سریع که جا می گذارمت


پاییز من ، عزیز غم انگیز برگریز

یک روز می رسم و تو را می بهارمت!!!

 

 

 سید مهدی موسوی

 



ﺁﻥﻗﺪﺭ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ ﮐﻪ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪ ﺩﻟﻢ

 

آﻣﺪﯼ ﻃﺒﻌﻢ ﺷﮑﻮﻓﺎ ﺷﺪ ، ﺑﻬﺎﺭﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ ؟

ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺷﺪ ﺧﯿﺲ ﺧﯿﺲ ﺍﺯ ﺷﻮﻕ ، ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ ؟

 

ﺁﻣﺪﯼ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻧﺖ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﺩﺭ ﻣﻦ ﻣﺮﺩﻩﺍﯼ

ﺭﻭﺡ ﺭﺳﺘﺎﺧﯿﺰﯼ ﻣﻦ ! ﺩﺭ ﺗﻨﻢ ﺟﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ ؟

 

ﺁﻣﺪﯼ ﻭ ﻫﺮ ﺧﯿﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ

ﭘﯿﺶ ﭘﺎﯾﺖ ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪﻡ ﻋﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ ؟

 

ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪﯼ ﺯﻧﺠﯿﺮﯼ ﻣﻮﯼ ﺗﻮﺍَﻡ

ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣّﯿﺪ ﺭﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ، ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ ؟

 

ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻋﺸﻖ ﺯﻻ‌ﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﺴﻨﺠﯽ ﺑﺎ ﻗﺴﻢ

ﺍﯼ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮ ﻟﺒﻢ ﺳﻮﮔﻨﺪ ، ﻗﺮﺁﻧﯽ ﻣﮕﺮ ؟

 

ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﮔﺮﺩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﮕﯿﺮﺩ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ

ﻟﺤﻈﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺍﯾﻦ ﺁﺋﯿﻨﻪ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ ؟

 

ﺷﺮﻁ ﮐﺮﺩﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺧﺎﻃﺮﻡ

ﺧﻮﺩ ﮐﻪ ﺻﺎحب خانهﺍﯼ ﺍﯼ ﺧﻮﺏ ! ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ ؟

 

ﺷﺮﻁ ﮐﺮﺩﯼ ﺟﺰ ﺗﻮ ﺩﺭﻣﻦ ﮔﺎﻡ ﻧﮕﺬﺍﺭﺩ ﮐﺴﯽ

ﻗﻠﻌﻪﺍﯼ ﻣﺘﺮﻭﮎ ﻭ ﮔﻤﻨﺎﻣﻢ ، ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ ؟

 

ﺁﻥﻗﺪﺭ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ ﮐﻪ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪ ﺩﻟﻢ

ﺣﺲ ﺻﺤﺮﺍ ﮔﺮﺩِ ﺷﻬﺮﺁﺷﻮﺏ ! ﺗﻮﻓﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ ؟

 

ﮔﺮﺩﺑﺎﺩ ﺩﺍﻣﻦ ﻣﻮﺍﺟﺖ ﺁﺗﺶ ﺯﺩ ﻣﺮﺍ

ﺭﻗﺺ ﻣﺸﻌﻞﻫﺎﯼ ﺭﻭﺷﻦ ﺩﺭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ ؟

 

 

 

 حمیدرضا حامدی

 

 



تعداد کل صفحات: 3


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات