جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
نرو ...

نشِنیدی كه دلم گفت بمان ایست نرو

به خدا وقت خدا حافظی ات نیست نرو


نكند فكر كنی در دل من مهر تو نیست

گوش كن نبض دلم زمزمه اش چیست نرو


كاش این ساده دلی های مرا كرده قبول

به خدا در دل من مهر كسی نیست نرو 


حجم شب طی شد و من پشت سرت داد زدم

كه بمان زندگی ام ؛ عشق ، صباحیست نرو


گرچه دل دفتر عاشق شدگان سوخت ولی

باز از آن مانده هنوز اسم تو در لیست نرو


ترس من گم شدن عقربه ها نیست ولی

بی گمان راه تو آخر به دو راهیست نرو



اردشیر آقایی




آن مرد ، این مرد

بگذار تا یادی کنیم از " آب ، بابا "

سرمشق های " سیب ، سینی ، سوت ، سارا "


بنویس بابا ، آب و نان را آبرو داد

            بنویس بابا زندگی را سمت و سو داد


نقطه ، سر خط " باز باران ، با ترانه "

            بنویس بابا رفت میدان ، بی بهانه


بنویس شعر ِ " یاد یار مهربان " را

            درس " شب تاریک و ماه و آسمان " را


بنویس بابا روزگاری دیدبان بود

            روزی شعاع ِ دید ِ او تا بی کران بود


امروز اما دیدگانش " سو " ندارد

            امروز دیگر قدرت بازو ندارد


بابا خروشان بود روزی مثل کارون

            اما امانش را بریده ، سرفه اکنون

 
" آن مرد آمد " ، بود سر مشق دبستان

            امروز " بابا " گشته سر مشق دلیران


آن مرد آمد ، زیر باران ، ناز نازان

            این مرد هم آمد ، ولی بر دوش یاران


آن مرد آمد ، از افق های خیالی

            این مرد آمد ، واقعی ، اما هلالی


آن مرد ، می گفتند ، روزی " داس دارد "

            این مرد ، اما ، صولت عباس دارد


آن مرد با این مرد ، خیلی فرق دارد

            فرقی ، چو فرق بین غرب و شرق دارد

 




التماست میکنم ...


التماست میکنم ، با عشق درگیرم نکن

من حریفش نیستم در پنجه شیرم نکن

 

تازگیها از تب تند جنون برخاستم

باز با دیوانگهایت زمینگیرم نکن

 

قهرمان آرزوهایت نبودم ، نیستم

بی سبب  در ذهن خود اینطور تصویرم نکن

 

مرد رویایی تو من نیستم بانوی من

با نگاه دلفریبت باز زنجیرم نکن

 

شاعرم با یک نگاه مست عاشق میشوم

التماست میکنم با عشق درگیرم نکن


 

 حسن رفعت پور



پیشم بمان ...

این صندلی که جای تو خالیست روی آن

یعنی که آمدی ، که نشستی ، که ناگهان

 

پروانه وار پیله دراندی و پر زدی

رفتی به سمت نقطه ی پایان آسمان

 

اعجاب رفتنت در و دیوار را گرفت

حتا دهان پنجره باز است همچنان

 

بعد از تو لفظ و لهجه ی ساعت عوض شده است

طوری که حس نمی شود از چرخشش زمان

 

دیدم که بعد رفتن تو جای تیک تاک

می گفت لحظه ای نرو پیشم بمان ... بمان

 

 

 سورنا جوکار

 




گناه با تو نبودن فقط به گردن من

صدای پای تو در گوش کوچه ها جاری ست

و گریه ، آخر این ماجرای تکراری ست


نه شب شده ست  که مهتاب بیش و کم بزند

نه قصّه است  که باران به صورتم بزند !


زمان به سر نرسیده ، زمین به هم نشده

و هیچ چیز از این روزگار کم نشده !


همان که بود : همان تکّه سنگ گرد مذّاب

همین که هست : همین آسمان و جنگل و آب !


ببین که تیغ تو بر استخوان نخورده عزیز

ببین که رفتی و دنیا تکان نخورده عزیز  !


فقط دو سایه ی بی دست و پا ، دو عابر کور

دو تا غریبه ی تنها ، دو تا مسافر کور !


دو مرغ خیس ، دو تا کفتر پرانده شده

همین دو آدمک از بهشت رانده شده  !


گذشته جمع شده  ، چرک کرده در سر من

گذشته پُر شده در پاره های دفتر من


کسی نیامد از این درد کور کم بکند

و شعر . . . شعر نیامد که راحتم بکند  !


کسی نیامد از آن اتّفاق دم بزند

برهنه روی غزلهای من قدم بزند


نشد ستاره ی شبهای آشیانه شوی

خدا نخواست که بانوی این ترانه شوی


عقیم شد گل صد آرزوی کوچک من

برای عشق کمی دیر شد ، عروسک من  !


در این کویر امیدی  به قد کشیدن نیست

قفس شکست ، ولی فرصت پریدن نیست


برای بال و پرم ارتفاع روز کم است

برای رفتن من آسمان هنوز کم است !


تو لا اقل بزن و دور شو ، به خاطر من !

برو ! سفر به سلامت ، برو مسافر من


 نگو زمین به هم آمد ، زمانمان گم شد

هوا سیاه شد و آسمانمان گم شد


نگو که رفتن پایان ماجراست رفیق

خدا بزرگ تر از دردهای ماست رفیق !


فقط اجازه بده چشم خواب خسته شود

شب از سماجت این آفتاب خسته شود


به حرف دور و برت گوش می کنی گل یخ

مرا دوباره فراموش می کنی ، گل یخ !


دوباره سرخ ، دوباره سپید خواهی شد

و قهرمان رمانی جدید خواهی شد !


دو گونه سرخ تر از روز پیش خواهی کرد

به روی دوش دو گیسو پریش خواهی کرد


دوباره بوی حضورت ، دوباره بوی تنت

تپیدن دو کبوتر به زیر پیرهنت  !


دوباره خنده ی معصوم سرسری گل من

و حرفهای قشنگی که از بری گل من  !


دوباره وسوسه ی داغ باده ای دیگر

برای آمدن شاهزاده ای دیگر 


به جز دلم ، لبت از هر چه هست ، تنگ تر است

بخند ! خنده ات از دیگران قشنگ تر است !


ببین هنوز دهان هزار خنده تویی

بخند ! آخر این داستان ، برنده تویی


به خود نگیر  اگر شعر دلپسند نبود

مرا ببخش اگر مثنوی بلند نبود !


نگیر خرده بر این بیت های سر در گم

که بی تو شاعر خوبی نمی شوم خانم  !


دوباره قلب من و وسعت غمی که نگو

من و خیال شما و جهنّمی که نگو


و داغ خاطره ها تا همیشه بر تن من

گناه با تو نبودن فقط به گردن من 

 


حامد ابراهیم پور




مرا ببخش عزیزم ...


مرا ببخش عزیزم که عاشقت شده ام

مخل ثانیه ها و دقایقت شده ام

گذشته های قشنگت دوباره زنده شده

و در خیال خودم عشق سابقت شده ام


لیاقتیست تو را داشتن ، فرشته من
؛

دلم خوش است که این بار لایقت شده ام

برای رد شدن از رود تلخ خاطره ها

سوار شو ؛ بگذر تا که قایقت شده ام


و باز قایق دل را به سوی عشق بران

کنون که همدم باد موافقت شده ام


تو یادگار بهاری ؛ درون بوم دلم

تو دشت عاطفه ای و شقایقت شده ام


آهای دختر رویا ، آهای زندگی ام

ببین که آینه ای از علایقت شده ام


برای اینکه مرا حس کنی بصورت اشک

میان چشم تو ؛ همراه هق هقت شده ام


به دل نگیر گناه مرا الهه مهر

مرا ببخش که بد موقع عاشقت شده ام

 


رضا کیانی




در خودم غرق شدم ، دست به جائی نرسید

در خودم غرق شدم ، دست به جائی نرسید
هر چه فریاد زدم ، هیچ کس آنرا نشنید

در گل و لای خیالم نفسم بند آمد

دست و پا میزدم و عشق به دادم نرسید

دلِ من عاشق نیلوفرِ مردابی بود

او مرا در دل این ورطه ی تاریک کشید

عاشقش بودم و او هم به نظر عاشق بود

ظاهرا عشق ! ... و شاید هوسی زشت و پلید

دلم از لطف نگاهش پُرِ زیبایی شد

گل نیلوفر من صورتی و زرد و سفید

گل نیلوفر من رقص کنان بر امواج

او فقط حالِ دلِ زار مرا می فهمید

بین ما فاصله ای بود به نام "مرداب
"
عقل میگفت : "از این فاصله باید ترسید"

عشق میگفت : "به دریا بزنم قلبم را "

عشق پیروز شد و عقلِ مرا ، دل دزدید

دل به دریا زدم و راهی مرداب شدم

آن قدمزار پر از وحشت و لرز و تردید

آن قدم زار پر از دلهره و دلتنگی

آن قدمزار پر از شهوت و شوق و امید

عازم عشق شدم ، فاصله را پیمودم

تا رسیدم ... دیگری ، آن گل زیبا را چید

در خودم غرق شدم ... دست به جائی نرسید

هر چه فریاد زدم ، هیچ کس آنرا نشنید ...

در گل و لای خیالم نفسم بند آمد

دست و پا میزدم و عشق به دادم نرسید ...

سالیانی ست که از مردن من میگذرد

من مدفون شده در قعر سکوتی جاوید



محسن مهرپرور




تعداد کل صفحات: 6


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات