نفسم بند نفس های کسی هست که نیست
بی گمان در دل من جای کسی هست که نیست
غرق رویای خودش پشت همین پنجره ها
شاعری محو تماشای کسی هست که نیست
درخیالم وسط شعر کسی هست که هست
شعر آبستن رویای کسی هست که نیست
کوچه در کوچه به دستان تو عادت می کرد
شهری از خاطره منهای کسی هست که نیست
مثل هر روز نشستم سر میزی که فقط
خستگی های من و چای کسی هست که نیست
زیر باران دو نفر ،
کوچه ، به هم خیره شدن
مرگ این خاطره ها پای کسی هست که نیست
احسان کمال