جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
تو چه کردی ؟

سرسبز دل از شاخه بریدم ، تو چه کردی ؟

افتادم و بر خاک رسیدم ، تو چه کردی ؟

 

من شور و شر موج و تو سرسختی ساحل

روزی که به سوی تو دویدم ، تو چه کردی ؟

 

هرکس به تو از شوق فرستاد پیامی

من قاصد خود بودم و دیدم تو چه کردی

 

مغرور ، ولی دست به دامان رقیبان

رسوا شدم و طعنه شنیدم ، تو چه کردی ؟

 

«تنهایی و رسوایی» ، «بی‌مهری و آزار»

ای عشق ، ببین من چه کشیدم تو چه کردی ؟

 

 

فاضل نظری



شاعر : فاضل نظری ,
آیا می‌توانم؟

ای زندگی بردار دست از امتحانم

چیزی نه میدانم نه می‌خواهم بدانم

 

دلسنگ یا دلتنگ، چون کوهی زمینگیر

از آسمان دلخوش به یک رنگین‌کمانم

 

کوتاهی عمر گل از بالانشینی‌ست

اکنون که می‌بینند خارم، در امانم

 

دلبسته‌ی افلاکم و پابسته‌ی خاک

فواره‌ای بین زمین و آسمانم

 

آن روز اگر خود بال خود را می‌شکستم

اکنون نمی‌گفتم بمانم یا نمانم

 

قفل قفس باز و قناری‌ها هراسان

دل‌کندن آسان نیست! آیا می‌توانم؟

 

 

فاضل نظری

 



شاعر : فاضل نظری ,
هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی

هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی

خون مرا دوباره به پیمانه می‌کنی


ای آنکه دست بر سر من می‌کشی ! بگو

فردا دوباره موی که را شانه می‌کنی؟


گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن !

باشد، ولی نصیحت دیوانه می‌کنی


ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی

در سینه‌ی شکسته‌دلان ، خانه می‌کنی ؟


بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت

چون رنگ رخنه در پر پروانه می‌کنی


عشق است و گفته‌اند که یک قصه بیش نیست

این قصه را به مرگ خود افسانه می‌کنی

 

 

فاضل نظری

 



شاعر : فاضل نظری ,
گفته بودی درد دل کن

گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی

کو رفیق راز داری؟ کو دل پرطاقتی؟

 

شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت

شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی

 

تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد

غنچه‌ای در باغ پرپر شد ولی کو غیرتی؟

 

گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند

دور باد از خرمن ایمان عاشق ، آفتی

 

روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت

کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی

 

بس‌که دامان بهاران گل به گل پژمرده شد

باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی

 

من کجا و جرات بوسیدن لبهای تو

آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی

 

فاضل نظری

 



شاعر : فاضل نظری ,
سینه‌ام از قلب تهی‌ست

ماه خندید به کوتاهی شور و شعفم

دست بردم به تمنا و نیامد به کفم

 

کشش ساحل اگر هست، چرا کوشش موج؟

جذبه‌ی دیدن تو می‌کشد از هر طرفم

 

راه تردید مسیر گذر عاشق نیست

چه کنم با چه کنم‌های دل بی هدفم؟

 

پدرانم همه سرگشته‌ی حیرت بودند

من اگر راه به جایی ببرم ناخلفم

 

زخم بیهوده نزن، سینه‌ام از قلب تهی‌ست

بهتر آن است که سربسته بماند صدفم

 

فاضل نظری



شاعر : فاضل نظری ,
پلنگ سنگی دروازه‌های بسته شهرم

پلنگ سنگی دروازه‌ های بسته شهرم
مگو آزاد خواهی شد که من زندانی دهرم

تفاوت‌ های ما بیش از شباهت هاست باور کن
تو تلخی شراب کهنه ای من تلخی زهرم

مرا ای ماهی عاشق رها کن فکر کن من هم
یکی از سنگ های کوچک افتاده در نهرم

کسی را که برنجاند تو را هرگز نمی بخشم
تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم

تو آهوی رهای دشت های سبزی اما من
پلنگ سنگی دروازه‌های بسته شهرم

 

فاضل نظری



شاعر : فاضل نظری ,
گاهی فقط سکوت سزای سبک سریست

چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری‌ست

جای گلایه نیست ! که این رسم دلبری‌ست

 

هرکس گذشت از نظرت در دلت نشست

تنها گناه آینه‌ها زودباوری‌ست

 

مهرت به خلق بیشتر از جور بر من است

سهم برابرِ همگان، نابرابری‌ست

 

دشنام یا دعای تو در حق من یکی‌ست

ای آفتاب، هرچه کنی ذرّه پروری‌ست!

 

ساحل جواب سرزنش موج را نداد

گاهی فقط سکوت سزای سبکسری‌ست

 

 

 

فاضل نظری

 



شاعر : فاضل نظری ,

تعداد کل صفحات: 8


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات