جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
... سنگدلی می خواهد

بستن زلف رها سنگدلی می‌خواهد

دل شکستن همه‌جا سنگدلی می‌خواهد

 

چون دلت حال مرا دید نپرسید چرا

عشق بی‌چون ‌و ‌چرا سنگدلی می‌خواهد

 

تو هم ای بخت، ملامتگر ما باش ، ولی

سرزنش کردن ما سنگدلی می‌خواهد

 

کوه بودم همه‌ی عمر و نمی‌دانستم

راه بستن به صدا سنگدلی می‌خواهد

 

رود یک عمر مرا گفت بیا تا دریا

سنگ ماندن به خدا سنگدلی می‌خواهد

 

کربلا آمد و من حرّ گرفتار ، بیا

دل ندادن به بلا سنگدلی می‌خواهد

 

فاضل نظری

 



شاعر : فاضل نظری ,
هر قدر بی مهری کنی می ایستم

از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم

سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخره ام ، هر قدر بی مهری کنی می ایستم

تا نگویی اشک های شمع از کم طاقتی ست
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم

چون شکست آیینه ، حیرت صد برابر می شود
بی سبب خود را شکستم تا ببینم چیستم

زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم

 

فاضل نظری

 




شاعر : فاضل نظری ,
تیرم به خطا می رود اما به هدر ، نه !

من خود دلـم از مهر تو لرزید ، و گر نه

تیرم به خطا می رود اما به هدر ، نه !

 

دل خون شدۀ وصلم و لب های تو سرخ است

سرخ است ولی سرخ تر از خون جگر ، نه

 

با هرکـــه توانسته کنار آمده دنیا

با اهل هنر ؟ آری ! با اهل نظر  ؟ نه !

 

بد خلقــم و بد عهد زبانبازم و مغـــرور

پشت سر من حرف زیاد است مگر نه ؟

 

یک بار به من قرعه عاشق شدن افتاد

یک بار دگر ، بار دگر ، بار دگر ... نــــه !

 

 

فاضل نظری



شاعر : فاضل نظری ,
مرگ حق است


گوشه ی چشم بگردان و مقدّر گردان

ما که هستیم در این دایره ی سرگردان ؟


دور گردید و به ما جرات مستی نرسید

چه بگوییم به این ساقی ساغر گردان ؟


این دعایی ست که رندی به من آموخته است

بار ما را نه بیفزا  ! نه سبک تر گردان !


غنچه ای را که به پژمرده شدن محکوم است

تا شکوفا نشده ، بشکن و پرپر گردان !


من کجا بیشتر از حق خودم خواسته ام ؟؟

مرگ حق است ، به من حق مرا برگردان !

 

فاضل نظری

 


شاعر : فاضل نظری ,
تو «پیش فصل» بهاری نه اینکه پاییزی

اگر چه شمعی و از سوختن نپرهیزی
نبینم ات که غریبانه اشک می ریزی !

 

هنوز غصۀ خود را به خنده پنهان کن !
بخند ! گر چه تو با خنده هم غم انگیزی

 

خزان کجا ، تو کجا تک درخت من ! باید
چو برگ ریخته بر شاخه ها بیاویزی

 

درخت ، فصل خزان هم درخت می ماند
تو «پیش فصل» بهاری نه اینکه پاییزی

 

تو را خدا به زمین هدیه داده ، چون باران
که آسمان و زمین را به هم بیامیزی

 

خدا دلش نمی آمد که از تو جان گیرد
و گرنه از دگران کم نداشتی چیزی

 

 

فاضل نظری

 



شاعر : فاضل نظری ,
زیباتر از این چیست

آن کشته که بردند به یغما کفنش را

تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را

 

خون از مژه می‌ریخت به تشییع غریبش

آن نیزه که می‌برد سر بی بدنش را

 

پیراهنی از نیزه و شمشیر به تن کرد

با خار عوض کرد گل پیرهنش را

 

زیباتر از این چیست که پروانه بسوزد

شمعی به طواف آمده پرپر زدنش را

 

آغوش گشاید به تسلای عزیزان؟

یا خاک کند یوسف دور از وطنش را؟

 

خورشید فروزان شده در تیرگی شام

تا باز به دنیا برساند سخنش را

 

فاضل نظری




 

 



شاعر : فاضل نظری ,
آن روزها ...

ما گشته ‌ایم ، نیست ، تو هم جستجو نکن

آن روزها گذشت ، دگر آرزو مکن

 

دیگر سراغ خاطره‌های مرا مگیر

خاکسترِ گداخته را زیر و رو مکن

 

در چشم دیگران منشین در کنار من

ما را در این مقایسه بی آبرو مکن

 

راز من است غنچۀ لب‌های سرخ تو

راز مرا برای کسی بازگو مکن

 

دیدار ما تصور یک بی‌نهایت است

با یکدگر دو آینه را رو به رو مکن

 


فاضل نظری

 



شاعر : فاضل نظری ,

تعداد کل صفحات: 8


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات