جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
دلربایی

مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است

در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است

 

قصه ی فرهاد ، دنیا را گرفت ای پادشاه

دل به دست آوردن از کشور گشایی بهتر است

 

تشنگانِ مِهر محتاج ترحم نیستند

کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است

 

باشد ای عقل معاش اندیش ، با معنای عشق

آشنایم کن ، ولی نا آشنایی بهتر است

 

فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست

دلبری خوب است ، اما دلربایی بهتر است

 

هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست

اینکه در آیینه گیسو می گشایی بهتر است

 

کاش دست دوستی هرگز نمی دادی به من

« آرزوی وصل » از « بیم جدایی » بهتر است

 

 

فاضل نظری




شاعر : فاضل نظری ,
چه خواهد کرد با ما عشق ؟

مرا بازیچه ی خود ساخت چون موسی که دریا را

فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را


نسیم ِ مست وقتی بوی گل میداد حس کردم

که این دیوانه پر پر میکند یک روز گلها را


خیانت قصه ی تلخی است اما از که مینالم ؟

خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را


خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست

چه آسان ننگ میخوانند نیرنگ ِ زلیخا را


کسی را تاب ِ دیدار سر زلف ِ پریشان نیست

چرا آشفته میخواهی خدایا خاطر ما را ؟


نمیدانم چه افسونی گریبانگیر مجنون است

که وحشی میکند چشمانش آهوهای صحرا را


چه خواهد کرد با ما عشق ؟ پرسیدیم و خندیدی

فقط با پاسخت پیچیده تر کردی معما را



فاضل نظری




شاعر : فاضل نظری ,
اگر تو دلخوری از من ، من از خودم سیرم

من آسمان پر از ابرهای دلگیرم
اگر تو دلخوری از من ، من از خودم سیرم


من آن طبیب زمین گیر زار و بیمارم

که هر چه زهر به خود می دهم نمی میرم


من و تو آتش و اشکیم در دل یک شمع

به سرنوشت تو وابسته است تقدیرم


به دام زلف بلندت دچار و سردرگم

مرا جدا مکن از حلقه های زنجیرم


درخت سوخته ای در کنار رودم من

اگر تو دلخوری از من ، من از خودم سیرم ...



فاضل نظری




شاعر : فاضل نظری ,
زمستان نیز رفت ...

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم

بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم

 

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم

ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی بینم

 

چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت !

 که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم

 

زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم ؟

که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

 

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد

که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

 

 

فاضل نظری




شاعر : فاضل نظری ,
چای

شاهرگ های زمین از داغ باران پر شده است

آسمانا ! کاسه ی صبر درختان پر شده است

 

زندگی چون ساعت شماطه‌دار کهنه‌ای

از توقف ها و رفتن های یکسان پر شده است

 

چای می‌نوشم که با غفلت فراموشت کنم

چای می نوشم ولی از اشک ، فنجان پرشده است

 

بس که گل هایم به گور دسته جمعی رفته اند

دیگر از گل های پرپر خاک گلدان پر شده است

 

دوک نخ ریسی بیاور؛ یوسف مصری ببر

شهر از بازار یوسف‌های ارزان پر شده است

 

شهر گفتم!؟ شهر! آری شهر! آری شهر! شهر

از خیابان! از خیابان! از خیابان پر شده است



فاضل نظری




شاعر : فاضل نظری ,
برچسب‌ها : #باران
نوبت بهار من

اگر خطا نکنم ، عطر عطر یار من است
کدام دسته گل امروز بر مزار من است


گلی که آمده بر خاک من نمی داند
هزار غنچه ی خشکیده در کنار من است


گل محمدی من ، مپرس حال مرا
به غم دچار چنانم که غم دچار من است


تو قرص ماهی و من برکه ای که می خشکد
خود این خلاصه ی غم های روزگار من است


بگیر دست مرا تا ز خاک برخیزم
اگرچه سوخته ام ، نوبت بهار من است


 

فاضل نظری

 




شاعر : فاضل نظری ,
ملال آورتر از تکرار رنجی نیست در عالم

چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه می گیرد

از این بی آبرویی نام ما آوازه می گیرد


من از خوش باوری در پیله ی خود فکر می کردم

خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می گیرد


 به روی ما به شرط بندگی در می گشاید عشق

عجب داروغه ای ! باج سر دروازه می گیرد


چرا ای مرگ می خندی ؟ نه می خوانی ، نه می بندی
!

کتابی را که از خون جگر شیرازه می گیرد


ملال آورتر از تکرار رنجی نیست در عالم

نخستین روز خلقت غنچه را خمیازه می گیرد

 

فاضل نظری



شاعر : فاضل نظری ,

تعداد کل صفحات: 8


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات