جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد

موج عشق تو اگر شعله به دلها بکشد

رود را از جگــر کـــوه بــــه  دریـا بکشد

گیسوان تو شبیه است به شب  اما نه

شب کــــه اینقدر نباید بــه درازا بکشد


خود شناسی قدم اول  عاشق شدن است

وای بر یوسف  اگـــر نــــــــاز زلیــــخا بکشد


عقل یک دل شده با عشق  فقط می ترسم

هم به حاشا بکشد هــــم به  تماشا بکشد


زخمی کینه ی من این تو و این سینه ی من

من خودم خواسته ام کار بــــه اینجـــا بکشد


یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری است

وای اگــــر کار من و  عشق بـــــه  فردا بکشد

 

 

فاضل نظری



شاعر : فاضل نظری ,
من از روزی که دل بستم

به دریا می زنم ! شاید به سوی ساحلی دیگر

مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر

 

من از روزی که دل بستم به چشمان تو می دیدم

که چشمان تو می افتند دنبال دلی دیگر

 

به هر کس دل ببندم بعد از این خود نیز می دانم

به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر

 

من از آغاز در خاکم نمی از عشق می بینم

مرا می ساختند ای کاش ، از آب و گلی دیگر

 

طوافم لحظه دیدار چشمان تو باطل شد

من اما همچنان در فکر دور باطلی دیگر

 

به دنبال کسی جامانده از پرواز می گردم

مگر بیدار سازد غافلی را ، غافلی دیگر

 

 

فاضل نظری

 

 



شاعر : فاضل نظری ,
میل دوست

اکنون که میل دوست به با من نشستن است

تقدیر من چو گرد به دامن نشستن است

 

شوق فناست یا عطش وصل ؟! هرچه هست

چون آب بر حرارت آهن نشستن است

 

من سربلند غیرت خویشم در این مصاف

تیغ رقیب لایق بر تن نشستن است

 

طوفان اگر فرو بنشیند عجیب نیست

پایان بی‌دلیل دویدن ، نشستن است

 

در راه عشق ، تکیه به تدبیر عقل خویش

با چتر زیر سایه‌ی بهمن نشستن است

 

فاضل نظری

 



شاعر : فاضل نظری ,
راز

 

هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره ی تازه نیفزاید عشق !

قایقی در طلب موج به دریا پیوست
باید از مرگ نترسید ، اگر باید عشق


عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم

شاید این بوسه به نفرت برسد ، شاید عشق


شمع روشن شد و پروانه در آتش گُل کرد

می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق

 

پیله‌ی رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت ! به پروانه نمی آید عشق !



فاضل نظری

 



شاعر : فاضل نظری ,
عزیز ترین میهمان

غمخوار من ! به خانه ی غم ها خوش آمدی

بامن به جمع مردم تنها خوش آمـدی

 

بین جماعتی که مرا سنگ می زنند

می بینمت ، برای تماشا خوش آمدی

 

راه نجات از شب گیسوی دوست نیست

ای من ! به آخرین شب دنیا خوش آمدی

 

پایان ماجرای دل و عشق روشن است ...

ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی

 

با برف پیری ام سخنی بیش از این نبود

منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی  

 

 ای عشق ، ای عزیز ترین میهمان عمـر

دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی

 

 

فاضل نظری



شاعر : فاضل نظری ,
سرزنش


تا از تو هم آزرده شوم سرزنشم کن

آه این منم ای آینه ! کم سرزنشم کن

 

آن روز که من دل به سر زلف تو بستم

دل سرزنشم کرد ، تو هم سرزنشم کن

 

ای حسرت عمری که به هر حال هدر شد

در بیش و کم شادی و غم سرزنشم کن

 

یک عمر نفس پشت نفس با تو دویدم

این‌بار قدم روی قدم سرزنشم کن

 

من سایه‌ی پنهان شده در پشت غبارم

آه این منم ای آینه کم سرزنشم کن

 

 

فاضل نظری

 



شاعر : فاضل نظری ,
ماه را می‌شود از حافظه آب گرفت ؟


دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت

آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت

خواستم نوح شوم ، موج غمت غرقم کرد
کشتی‌ام را شب طوفانی گرداب گرفت

در قنوتم ز خدا «عقل» طلب می‌کردم
«عشق» اما خبر از گوشۀ محراب گرفت

نتوانست فراموش کند مستی را
هر که از دست تو یک قطره می ناب گرفت

کی به انداختن سنگ پیاپی در آب
ماه را می‌شود از حافظه آب گرفت ؟!

 

فاضل نظری

 



شاعر : فاضل نظری ,

تعداد کل صفحات: 8


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات