جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
این غزل ها همه جان پاره دنیای من اند

 

پیش از آنی كه به یك شعله بسوزانمشان
 
باز هم گوش سپردم به صدای غمشان

 هر غزل گر چه خود از دردی و داغی می سوخت
 
دیدنی داشت ولی سوختن با همشان

گفتی از خسته ترین حنجره ها می آمد
 
بغضشان شیونشان ضجه ی زیر و بمشان

نه شنیدی و مباد آنكه ببینی روزی
ماتمی را كه به جان داشتم از ماتمشان

 زخم ها خیره تر از چشم تو را می جستند
تو نبودی كه به حرفی بزنی مرهمشان

 این غزلها همه جانپاره های دنیای منند
لیك با این همه از بهر تو می خواهمشان

 گر ندارد زبانی كه تو را شاد كنند
 
بی صدا با دگر زمزمه ی مبهمشان

فكر نفرین به تو در ذهن غزل هایم بود
كه دگر تاب نیاوردم و سوزاندمشان

 


محمدعلی بهمنی



از هر طرف نرفته به بن بست می رسیم

با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو
باشد که خستگی بشود شرمسار تو
در دفتر همیشه ی من ثبت می شود
این لحظه ها عزیزترین یادگار تو
تا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من
می خواستم که گم بشوم در حصار تو
احساس می کنم که جدایم نموده اند
همچون شهاب سوخته ای از مدار تو
آن کوپه ی تهی منم آری که مانده ام
خالی تر از همیشه و در انتظار تو
این سوت آخر است و غریبانه می رود
تنهاترین مسافر تو از دیار تو
هر چند مثل اینه هر لحظه فاش تر
هشدار می دهد به خزانم بهار تو
اما در این زمانه عسرت مس مرا
ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو
از هر طرف نرفته به بن بست می رسیم
نفرین به روزگار من و روزگار تو


محمدعلی بهمنی



خون هر آن غزل که نگفتم بپای تست

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است

اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است

 

دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز
من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست
 

با او چه خوب می شود از حال خویش گفت
دریا که از اهالی این روزگارنیست

امشب ولی هوای جنون موج میزند
دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست

ای کاش از تو هیچ نمی گفتمش ببین
دریا هم اینچنین که منم بردبار نیست

 

 

محمدعلی بهمنی



خرچنگ های مردابی

در این زمانه‌ی بی‌ های‌ و هوی لال‌ پرست
خوشا به حال کلاغان قیل‌ و قال‌ پرست

چگونه شرح دهم لحظه لحظه‌ی خود را

برای این همه ناباور خیال‌ پرست


به شب‌نشینی خرچنگ‌ های مردابی

چگونه رقص کند ماهی زلال‌ پرست


رسیده‌ ها چه غریب و نچیده می‌ افتند

به پای هرزه‌ علف‌های باغ کال‌ پرست


رسیده‌ ام به کمالی که جز اناالحق نیست

کمال دارِ برای من کمال پرست


هنوز زنده‌ام و زنده بودنم خاریست

به تنگ‌ چشمی نامردم زوال‌ پرست

 

 

محمدعلی بهمنی

 





به یاد نوسود ، مره خیل ، زمناکو



برچسب‌ها : #حبیب
این سیب که ناچیده به دامان تو افتاد


من با غزلی قانعم و با غزلی شاد
 
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد
 
ویرانه نشینم من و بیت غزلم را
هرگز نفروشم به دو صد خانه ی آباد
من حسرت پرواز ندارم به دل آری
 
در من قفسی هست که می خواهدم آزاد
 
ای بال تخیل ببر آنجا غزلم را
 
کش مردم آزاده بگویند مریزاد
 
من شاعرم و روز و شبم فرق ندارد
 
آرام چه می جویی از این زاده ی اضداد ؟
 
می خواهم از این پس همه از عشق بگویم
یک عمر عبث داد زدم بر سر بیداد
مگذار که دندانزده ی غم شود ای دوست
 
این سیب که ناچیده به دامان تو افتاد

محمدعلی بهمنی
  

 



ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم


خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید
 
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید
رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید
به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها
 
تپش تبزده نبض مرا می فهمید
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
 
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو ومن به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
منکه حتی پی پژواک خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید


محمدعلی بهمنی

 



بارانی

با همه ی بی سر و سامانی ام
 
باز به دنبال پریشانی ام

طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
 
در پی ویران شدنی آنی ام

دلخوش گرمای كسی نیستم 
 
آماده ام تا تر بسوزانی ام

آمده ام با عطش سالها
تا تو كمی عشق بنوشانی ام

ماهی برگشته ز دریا شدم
تا كه بگیری و بمیرانی ام

خوبترین حادثه می دانمت
خوبترین حادثه می دانی ام

حرف بزن ابر مرا باز كن 
 
دیرزمانی است كه بارانی ام

 حرف بزن حرف بزن سالهاست
 
تشنه ی یك صحبت طولانی ام

 

محمد علی بهمنی



تعداد کل صفحات: 8


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات