جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
بین من و تو فاصله هایی ست ندیده

بین من و تو فاصله هایی ست ندیده

در هرقدمش  زخم زبانی نشنیده

بنشین و بیندیش هنوز اول راه است

برگشت ندارند نفس های بریده

ناگاه تر از شعر صدا می زنی ام تا

پروازکند این من در خویش تنیده

من مات که با این همه تعجلیل چه باید

پاسخ بدهم ؟ پیک به تاخیر رسیده

نه بال و پری با من ازآن روح پرنده

نه جاذبه ای با من از این جسم تکیده

با معجزه ی خواب هم این پیرزمانی ست

از این همه گل رایحه ای نیز نچیده

یک آن به خودت فکر کن و بهت خلایق

با هم قدمی با من پیرانه خمیده

شاید که بخندی به من و باورم اما

وقتی که غروبم من و وقتی تو سپیده

وقتی خبرت نیست یکی مثل تو عاشق

یک عمر به پای من و شعرم چه کشیده

باید که به تلمیح ، نه ، باید به صراحت

فریاد کنم از سرتان هوش پریده 

 

محمدعلی بهمنی



گاهی دلم برای خودم تنگ می ­شود

گاهی دلم برای خودم تنگ می ­شود

                                
وقتی حضور آینه کمرنگ می شود

وقتی میانه­ ی بلوا سکوت دوست،

                                
در جان گوش­های کَرَم زنگ می­ شود

گاهی که از پس تکرار بی­ سود لحظه ­ها،

                                
نجوای کوچیدن از قفس آهنگ می­ شود

این­جا نه جای ماندن خوبان راستگوست

                                
هرکس که دم زند ز حق آونگ می­ شود

نفرین بر این زمانه که در چرخ روزگار،

                                 
هر لحظه صد خیانت و نیرنگ می­ شود

در دست­های آلوده انسان قرن ما

                                
برگ برگ تاریخ  پر از ننگ می ­شود

وقتی که سخت غرقه­ ام در این سیر قهقرا

                                
آری، دلم برای خودم تنگ می­ شود….

 

 

 

محمدعلی بهمنی

 



آینه در جواب من باز سکوت می‌کند

این شفق است یا فلق؟ مغرب و مشرقم بگو

من به کجا رسیده‌ام ؟ جان دقایقم بگو

 

آینه در جواب من باز سکوت می‌کند

باز مرا چه می‌شود؟ ای تو حقایقم بگو

 

جان همه شوق گشته‌ام طعنه‌ی ناشنیده را

در همه حال خوب من، با تو موافقم، بگو

 

پاک کن از حافظه‌ات شور غزل‌های مرا

شاعر مرده‌ام بخوان، گور علایقم بگو

 

با من کور و کر ولی واژه به تصویر مکش

منظره‌های عقل را با من سابقم بگو

 

من که هر آنچه داشتیم اول ره گذاشتم

حال برای چون تویی، اگر که لایقم، بگو

 

یا به زوال می‌روم یا به کمال می‌رسم

یکسره کن کار مرا، بگو که عاشقم، بگو...

 

 

محمد علی بهمنی

 



برچسب‌ها : #ناصر عبداللهی
هر کسی خاطره ای داشت ، گرفت از من و رفت

با تو از خویش نخواندم، که مجابت نکنم

خواستم تشنه ی این کهنه شرابت نکنم

 

گوش کن از من و بر همچو منی گوش مکن

تا که ناخواسته مشتاق عذابت نکنم

 

دستی از دور به هرم غزلم داشته باش

که در این کوره احساس مذابت نکنم

 

گاه باران همه ی دغدغه اش باغچه نیست

سیل بی گاهم و ناگاه خرابت نکنم!؟

 

فصلها حوصله سوزند بپرهیز که تا

فصل پر گریه ی این بسته کتابت نکنم

 

هر کسی خاطره ای داشت ، گرفت از من و رفت

تو بیندیش که تا بیهده قابت نکنم!!

 

 

 

محمدعلی بهمنی

 



ساعت

با ساعت دلم , وقت دقیق آمدن توست


من ایستاده ام , مانند تک درخت سر کوچه


با شاخه هایی از آغوش


با برگ هایی از بوسه


با ساعت غرورم اما


من ایستاده ام , با شاخه هایی از تابستان


با برگ هایی از پاییز


هنگام شعله ور شدن من , هنگام شعله ور شدن توست


ها...چشم ها را می بندم


ها...گوش ها را می گیرم


با ساعت مشامم , اینک وقت عبور عطر تن توست. 

 

 محمدعلی بهمنی



نگاه می کنی و من ز شوق می میرم

شبانه های مرا می شود سحر باشی؟

و میشود که از این نیز خوبتر باشی ؟

 

تداوم من و دریا و آسمان با تو

همیشگی ست اگر هم تو رهگذر باشی

 

نیازمند توام مثل زخم لب بسته

خوشاتر آنکه تو گهگاه نیشتر باشی

 

غروب و سوختن ابر و من تماشایی ست

ولی مباد تو این گونه شعله ور باشی

 

ببین چه دل خوشی ساده ای: همینم بس

که یاد من به هر اندازه مختصر باشی

 

چقدر دفترکم رنگ و روح می گیرد

تو در حواشی این متن هم اگر باشی

 

دوباره جذبه به پرواز میدهد شعرم

کبوتران مرا گر تو بال و پر باشی

 

نگاه می کنی و من ز شوق می میرم

همیشه بهر من ای چشم خوش خبر باشی

 

من عاشق خطری با توام خوشا آن روز

که بی دریغ تو هم عاشق خطر باشی

 

 

محمدعلی بهمنی



لبت نه گوید و پیداست می‌گوید دلت آری

لبت نه گوید و پیداست می‌گوید دلت آری

که اینسان دشمنی ، یعنی که خیلی دوستم داری

 

دلت می‌آید آیا از زبانی این همه شیرین

تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان داری

 

نمی‌رنجم اگر باور نداری عشق نابم را

که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری

 

چه می‌پرسی ضمیر شعرهایم کیست آنِ من

مبادا لحظه‌ای حتی مرا اینگونه پنداری !!!

 

ترا چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت

به شرطی که مرا در آرزوی خویش نگذاری

 

چه زیبا می‌شود دنیا برای من اگر روزی

تو از آنی که هستی ای معما  پرده برداری

 

چه فرقی می‌کند فریاد یا پژواک جان من

چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری

 

صدایی از صدای عشق خوشتر نیست حافظ گفت

اگر چه بر صدایش زخمها زد تیغ تاتاری

 

 

محمد علی بهمنی

 



تعداد کل صفحات: 8


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات