جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
دل من یه روز به دریا زد و رفت

دل من یه روز به دریا زد و رفت

پشت پا به رسم دنیا زد و رفت

 

پاشنه ی کفش فرار و  ور کشید

آستین همت و بالا زد و رفت

 

یه دفه بچه شد و تنگ غروب

سنگ توی شیشه ی فردا زد و رفت

 

حیوونی تازگی آدم شده بود

به سرش هوای حوا زد و رفت

 

زنده ها خیلی براش کهنه بودن

خودش و تو مرده ها جا زد و رفت

 

هوای تازه دلش می خواست ولی

آخرش توی غبارا زد و رفت

 

دنبال کلید خوشبختی می گشت

خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت

 

 

محمد علی بهمنی

 



برچسب‌ها : #ناصر عبداللهی
آنگاه

هر صبح باشنیدن یک عطسه

می ایسیتم که حادثه از خانه بگذرد

آنگاه دنبال آن به راه می افتم .

 

محمد علی بهمنی



گفتم ای عشق چه بر روز تو آمد امروز

گفتم ای عشق بیا تا که بسازی ما را

یا نه، ویرانه کنی ساخته ی دنیا را

 

گفتم ای عشق چه بر روز تو آمد امروز

که به تشویش سپردی شب عاشق ها را

 

چه شد آن زمزمه ی هر شبه ی ما ای دوست

چه شد آن صحبت هر روزه ی یاران یارا

 

چشمه ها خشک شد از بس نگرفتی اشکی

همتی تا که رهایی بدهی دریا را

 

حیف از امروز که بی عشق شب آمد ای عشق

کاش خورشید تو آغاز کند فردا را

 

 

محمدعلی بهمنی

 



گلهای بی شمیم به وجدم نمی کشند


 امسال پاییز یکسره ، سهم شما بهار
ما را در این زمانه چه کاریست با بهار

از پشت شیشه های کدر مات مانده ام
کاین باغ رنگ کار خزان است یا بهار

حتی تو را از حافظه گل گرفته اند
ای مثل من غریب در این روزها بهار

دیشب هوایی تو شدم باز این غزل
صادق ترین گواه دل تنگ ما بهار

گلهای بی شمیم به وجدم نمی کشند
رقصی در این میانه بماناد تابهار

محمدعلی بهمنی

  

 



برچسب‌ها : #خزان #بهار
دلم برای خودم تنگ می شود آری


اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
كسی كه حرف دلش را نگفت من بودم 

دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم

نشد جواب بگیرم سلام هایم را
 
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم

چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را ؟
اشاره ای كنم انگار كوهكن بودم


محمدعلی بهمنی



شب که آرام تر از پلک تو را می بندم

 تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
 
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست

از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
 
که در این وصف زبان دگری گویا نیست

بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
 
غزل توست که در قولی از آن ما نیست

تو چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم
تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست

 شب که آرام تر از پلک تو را می بندم
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست

این که پیوست به هر رود که دریا باشد
 
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست

 من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم
این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست

  

 

محمدعلی بهمنی



خسته

 

اززندگی از این همه تکرارخسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

تن خسته سوی خانه دل خسته میکشم
وایا! از این حصار دل آزار خسنه ام

دلگیرم از خموشی تقویم روی میز
از دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

ازاو که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که زخم خورده ام از یار خسته ام

با خویش در ستیزم و از دوست در گریز
از حال من مپرس که بسیار خسته ام.

 

محمدعلی بهمنی

 



تعداد کل صفحات: 8


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات