جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
بالم ...

اینجا همه هر لحظه می پرسند :

ــ« حالت چطور است؟»

 

اما کسی یکبار

از من نپرسید:

ــ« بالت ...

 

 

قیصر امین پور



رفتن ، رسیدن است

موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است

 
تا شعله در سریم ، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است

ما مرغ بی پریم ، از فوج دیگریم
پرواز بال ما ، در خون تپیدن است

پر می کشیم و بال ، بر پرده ی خیال
اعجاز ذوق ما ، در پر کشیدن است

ما هیچ نیستیم ، جز سایه ای ز خویش
آیین آینه ، خود را ندیدن است

گفتی مرا بخوان ، خواندیم و خامشی
پاسخ همین تو را ، تنها شنیدن است

بی درد و بی غم است ، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما ، از کال چیدن است

 

 

قیصر امین پور



فوت و فن عشق


پیش بیا پیش بیا بیشتر

تا كه بگویم غم دل بیشتر

 

دوست ترت دارم از هرچه دوست

ای تو به من از خود من خویشتر

 

دوست تر از آنكه بدانی چقدر

بیشتر از بیشتر از بیشتر

 

داغ تو را از همه داراترم

درد تو را از همه درویشتر

 

هیچ نریزد به جز از نام تو

بر رگ من گر بزنی نیشتر

 

فوت و فن عشق به شعرم ببخش

تا نشود قافیه اندیشتر

 

 

قیصر امین پور

 



دل داده ام بر باد


دل داده ام بر باد ؛ بر هرچه بـــاداباد

مجنون تراز لیلی ، شیرین تراز فرهــاد


ای عشق از آتــش اصل و نسب داری

از تـــیره دودی ، ازدودمـــــان بـــــاد


آب از تو طوفان شد ، خاك از تو خاكستر

از بــوی تو آتـش ، در جان بـاد افتـــاد


هر قصر بی شیرین ، چون بیستون ویران

هر كوه بی فرهاد ، كاهی به دست بـاد 


هفتـــاد پشت ما از نســــل غــم بــودند

ارث پــدر مـا را ؛ انــدوه مـــادر زاد 


از خـاك ما در باد ، بـوی تـو می آیــــد

تنها تو می مانی ، ما می رویم از یـــاد

 



قیصر امین پور





سفر ایستگاه

قطار می‌رود

تو می‌روی

تمام ایستگاه می‌رود

و من چقدر ساده‌ام

كه سال‌های سال

در انتظار تو

كنار این قطار ِ رفته ایستاده‌ام

و همچنان

به نرده‌های ایستگاهِ رفته

تكیه داده‌ام!

 

 

قیصر امین پور



سبز

خوشا چون سروها استادنی سبز

خوشا چون برگ‌ها افتادنی سبز


خوشا چون گل به فصلی، مردنی سرخ

خوشا در فصل دیگر زادنی سبز


خوشا هر باغ را بارانی از سبز

خوشا هر دشت را دامانی از سبز


برای هر دریچه سهمی از نور

لب هر پنجره گلدانی از سبز

 

قیصر امین پور





دستور زبان عشق

دست عشق از دامن دل دور باد!

می‌توان آیا به دل دستور داد؟


می‌توان آیا به دریا حكم كرد

كه دلت را یادی از ساحل مباد؟


موج را آیا توان فرمود: ایست!

باد را فرمود: باید ایستاد؟


آنكه دستور زبان عشق را

بی‌گزاره در نهاد ما نهاد


خوب می‌دانست تیغ تیز را

در كف مستی نمی‌بایست داد

 

قیصر امین پور



تعداد کل صفحات: 9


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات