جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
جای ترنج ، دست و دل از خود بریده ام

با من چه کرده است ببین بی ارادگی

افتاده ام به دام تو ای گل به سادگی


جای ترنج ، دست و دل از خود بریده ام

این است راز و رمز دل از دست دادگی


ای سرو ! ذکر خیر تو را از درخت ها

افتادگی شنیده ام و ایستادگی


روحی زلال دارم و جانی زلال تر

آموختم از آینه ها صاف و سادگی


با سکّه ها بگو غزلم را رها کنند

شاعر کجا و تهمت اشراف زادگی ...

 

 

سعید بیابانکی

 



غم‌‌های کوچک

هرروز با انبوهی از غم‌‌های کوچک

گم می‌شوم در بین آدم‌‌های کوچک

 

سرمایه احساس من مشتی دوبیتی‌ست

عمری‌ست می‌بالم به این غم‌‌های کوچک

 

گلبرگ‌‌ها هم پاکی‌ام را می‌شناسند

مثل تمام قطره شبنم‌‌های کوچک

 

با آن که بیهوده‌ست امّا می‌سپارم

زخم بزرگم را به مرهم‌‌های کوچک

 

پیچیده بوی محتشم مثل نسیمی

در سینه‌‌هامان این محرّم‌‌های کوچک

 

غم‌‌هایمان اندازه صحرا بزرگ اند

ما را نمی‌فهمند آدم‌‌های کوچک

 

 

سعید بیابانکی

 




... اما ندارمت

ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت

بر سینه می‌فشارمت اما ندارمت

ای آسمان من که سراسر ستاره‌ای

تا صبح می‌شمارمت اما ندارمت

در عالم خیال خودم چون چراغ اشک

بر دیده می‌گذارمت اما ندارمت

می‌خواهم ای درخت بهشتی ، درخت جان

در باغ دل بکارمت اما ندارمت

می‌خواهم ای شکوفه‌ترین مثل چتر گل

بر سر نگاه دارمت اما ندارمت


سعید بیابانکی

 

 




خدا کند که بهار رسیدنش برسد

خدا کند که بهار رسیدنش برسد

شب تولد چشمان روشنش برسد

 

چو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روز

به این امید که دستم به دامنش برسد

 

هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ 

که آن انارترین ، روز چیدنش برسد

 

چه سالها که درین دشت ، خوشه چین ماندم

که دست خالی شوقم به خرمنش برسد

 

بر این مشام و بر این جان چه میشود یارب !

نسیمی از چمنش بویی از تنش برسد

 

خدای من دل چشم انتظار من تا چند

به دور دست فلک بانگ شیونش برسد ؟

 

چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن ؟

خدا کند که از آن دور توسنش برسد

 

 

سعید بیابانکی

 




... عشق را

در فغان آرید نای هفت بند عشق را
تا بخوانیم شعر زیبا و بلند عشق را

زرد کوه درد سنگین است روی شانه ام
بر کدامین دوش بگذارم سهند عشق را

مجمر جان مرا از داغ ها لبریز کن
تا به رقصی گرم وادارم سپند عشق را

می پسندد قامتم را در لباس زخم ها
می پسندم خاطر زیبا پسند عشق را

غنچۀ طبعم هوای لب گشایی کرده است
بر لبم مهمان کن امشب نوشخند عشق را

هفت بند جان من دارد هوای سوختن
در فغان آرید نای هفت بند عشق را


سعید بیابانکی . ردپایی بر برف



برچسب‌ها : #عشق #غنچه
تحت تعقیب ...


یک روز  از بهشتت دزدیده ایم یک سیب

عمری است در زمین ات هستیم تحت تعقیب

 

خوردیم در زمین ات این خاک تازه تاسیس

از پشت سر به شیطان ، از روبرو به ابلیس

 

از سکر نامت ای دوست با آن که مست بودیم

مارا ببخش یک عمر شیطان پرست بودیم

 

حالا در این جهنم این سرزمین مرده

تاوان آن گناه و آن سیب کرم خورده

 

باید میان این خاک ، در کوه و دشت و جنگل

عمری ثواب کرد و برگشت جای اول  ... !

 

 

سعید بیابانکی



غمت مباد رفیق


سلام خوشه ی تاک به هم فشرده ی من

شراب کهنه ی مهر حرام خورده ی من


مرا به یاد بیاور من آن سپیدارم

که سروها همه بودند کشته مرده ی من


همان درخت تناور همان که مورچه ها

شب و سحر رژه رفتند روی گرده ی من


تبر به دوش کزو زخم مشترک داریم

چه کرد با رفقای سیاه چرده ی من


ببین به ریش من دل شکسته می خندند

مترسکان سیه روز دل سپرده ی من


اگر چه پیر و زمینگیری ای رفیق ، بیا

به دستگیری جالیز آب برده ی من


به پای بوسی آتش تو نیز خواهی رفت

غمت مباد رفیق تبر نخورده ی من 

 

 

سعید بیابانکی



تعداد کل صفحات: 2


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات