جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
بهار دست های توست

بهار دست های توست

و شکوفه های درختی که

 مثل لبخند تو نام اش را نمی دانم

 

سرخی گونه هات

دل سیب های هفت سین را برده

و نگاه تـــو سبز ترین خیال دنیاست

 

وقتی آفتاب گرم می افتد روی دیوار نگاه

حتمن جایی دورتر از اینجا

تو داری چشم هات را باز می کنی

 

چه ساده ایم ما

نمی دانیم این نسیم فروردین 

عطر گیسوهای معشوق است

افتاده به جانِ هوا

 

حالا این تو و این گنجشک های بی قرار

نشسته بر سپیدار ، سر کوچه پی بهار می گردند

 

من که هرچه گفتم‌شان

هنوز نیامده ای ، باورشان نشد ...

 

میلاد کاشانی



تمام نام های جهان با تـــوست

 

بی هیچ نام می آیی

اما تمام نام های جهان با تـــوست

 

وقت غروب

نامت دلتنگی ست

 

وقتی شبانه ،

چون روحی عریان می آیی

                 نام تو وسوسه است

 

زیر درخت سیب

            نامت حواست

 

و چون

به ناگزیر با اولین نفس

 که سحر می زند ، می گریزی ؛

                        نام گریزناکت رویاست !

 

 

حسین منزوی 



شاعر : حسین منزوی ,
هفت سـین

هفت سـین مرا چیده خداوند ...

 

بر سـاتن اندامت

از سـیاهی گسیوت

تا سـرخاب آتشین گونه هات

 

سـکه های چشمانت

ســـیب گلوت ...

و مکیدنی ترین سـماق که در لبانت

 

...

 

با تـــو همیشه سبزم !

 

 

آرش ناجی



شاعر : آرش ناجی ,
قصّه ی عشق

زندگی ، بی تو پر از غم شدنش حتمی بود

با تو امّا غم من کم شدنش حتمی بود

همه جا ، از همه کس زخم زبان می خوردم

این وسط اسم تو مرهم شدنش حتمی بود

رگ خواب تو اگر دست دلم می افتاد

قصّه ی عشق ، فراهم شدنش حتمی بود

پا به پای من اگر آمده بودی در شهر

این خبر سوژه ی عالم شدنش حتمی بود

بین ما موش دواندند ! خودت می دانی

چون که این رابطه محکم شدنش حتمی بود

سیب و قلیان دو سیب و من و تو ... در این حال

شخص ابلیس هم آدم شدنش حتمی بود !

شک ندارم که اگر پای تو در بین نبود

"جنّت آباد" جهنّم شدنش حتمی بود ...


امید صباغ نو



سیب تعارفم نکن

حوّا هم که باشی

            من آدم نمی شوم

پس بی خودی

            جای بوسه

                        سیب تعارفم نکن !

 


رضا کاظمی




شاعر : رضا کاظمی ,
ساده نبود ، عاشق بود ...

درست نمی دانم  !

 

ولی ، می گویند

حوا بود که

سیب را تعارف کرد !

و چرا آدم خورد ؟

 

ساده نبود ، عاشق بود  ...

 

نمی دانم !

اما  ...

حوا برایش با ارزش بود  ...

با ارزش تر از بهشتی که می گویند مفت از دست داد  ...

 

 

 



جاذبه ، اشک ، سیب

نیوتن اگر

 جاذبه را درست می فهمید

            معشوقه اش از درخت متنفر نبود

 

و در دفتر خاطراتش نمی نوشت :

 

" اشک های من هم ،

             به زمین می افتاد ...

 

اما تـــو

 سیب را ترجیح دادی ."

 

 

هومن شریفی

 



تعداد کل صفحات: 3


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات