خسته از کدبانو بودن
با دو استکان کمر باریک چای خوش عطر و رنگ
کنارم نشست و گفت ...
امروز خیلی خسته
شدم
هم کلی کار مانده !
توام که هیچ کمکی نمیکنی !
با لبخند شیطنت آمیز گفتم : چشم ؛
شما کمی چشمهایت را ببند
و استراحت کن تا ...
بوسه های نیمه کاره را تمام کنم
آغوش های نگرفته را بگیرم
دوستت دارم های نگفته را بگویم
و کمی دورت بگردم ...
چپ چپ نگاهم کرد و گفت ...
واقعا که ؛ دیوانه !
از خواب پریدم !
هنوز نمیداند ...
شنیدن دیوانه از لب هایش
میتواند مرا به اولین مردی تبدیل کند
که پرواز کرد ، حتی در خواب ...
حامد نیازی