جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
هیچ کس از تنهایی تو نمی پرسد !

همین که چمدانت را بر میداری

همه می پرسند

            میخواهی کجا بروی ؟

 

اما وقتی یک عمر تنهایی ...

            هیچ کس از تو نمی پرسد کجایی ؟

 

انگار همین چمدان لعنتی

            تمام ترس مردم از سفر است

 

هیچ کس از تنهایی تو نمی پرسد !

 

 

علیرضا اسفندیاری | مکالمه غیرحضوری




قصه ی لبخند تو


گفتی

 دوستت دارم

 و رفتی ...

            

من حیرت کردم

از دور سایه هایی

 غریب می آمد از جنس دلتنگی

            و اندوه و غربت و تنهایی و شاید عشق  ...


با خود گفتم

هرگز دوستت نخواهم داشت

            گفتم عشق را نمی خواهم

ترسیدم و گریختم ...

رفتم تا پایان هرچه که بود و گم شدم

و این ها ،

پیش از قصه ی لبخند تـــو بود !



مصطفی مستور

 



من دوستت دارم اما ...

تـــو

تمام پرنده ها بودی

اگر صدایت می زدم ؛

آسمان از پرواز خالی می شد

شاخه ها از رفت و آمد

شهر از خال خالی های سیاه روی روسری اش


اگر صدایت می زدم

تنهایی می رفت

            در حنجره ی باغچه بپیچد  ...


من دوستت دارم

            اما رهایت می کنم ...

 

 

فرناز خان احمدی



نباید دل سپرد ...


چه فرقی می کند دنیا تو را پر داده یا من را

جدایی حاصلش مرگ است ، اگر از لاله لادن را


کسی از دام چشم و موی تو بیرون نخواهد رفت

که من عمریست سرگردانم این تاریک و روشن را


تو را این قطره های اشک روزی نرم خواهد کرد

که آب آهسته و آرام می پوساند آهن را


منم آن ایستگاه پیر تنهایی که می داند

نباید دل سپرد این عابرانِ گرم رفتن را


تو را بخشیدم آن روزی که از من رد شدی ، آری

که پل ها خوب می فهمند معنای گذشتن را  ...




حسین زحمتکش




بانو ! بهار من تویی ...

بانوی لحظه ی تحویل سال هام

بانوی از تو محول همه ی احوال هام

بانوی مه گرفته ، بانوی ماه

بانوی در شب تنهایی ام پناه

بانوی با تو شبم روز می شود

بانوی ترس های کودکی ام با تو می رود


بانوی کودکی ام عاشق تو بود

بانوی چارشنبه های پُر از انفجار و دود


بانوی من همیشه تو را خواب دیده ام

بانوی مثل تو هرگز ندیده ام

 

بانوی شعرهای من از تو شکوفه داد

بانوی بوی تو افتاده دست باد ،

بانو ! بهار من تویی  ...

 

 

 کامران رسول زاده



قانون عجیبی دارد عشق

می دانی و نمی گویم

            نمی گویی و نمی دانم

 

به لبانت چشم می دوزم ،

            جز سکوت چیزی نمی خوانم

 

تمام من فریاد می کشد با هم

                         لعنتی ! دوستت می دارم

 

همه تو آوار می شود در من

             من به تنهایی عادت دارم !

 

قانون عجیبی دارد عشق ؛

             می خواهی و نمی رسی هرگز

 

نگاهم که می کنی ...

 می بینم عشق خاکستری است نه قرمز !

 

 

 

گیلدا ایازی



تو نمی خواهی عزیزت بشوم زور كه نیست

تو نمی خواهی عزیزت بشوم زور كه نیست

یا نگاهم بكند چشم تو ، مجبور كه نیست

شده یک روز بیایی به دلم سر بزنی

با توام ! خانه ی تنهایی من دور كه نیست

آنكه با دسته گلی حرف دلش را میزد

پرِدرد است ولی مثل تو مغرور كه نیست

نازنین ! عشق که نه ، اخم شما قسمت ماست

عاشقی های تو با این دل رنجور که نیست

تو مرا دیدی و از دور به بیراهه زدی

تو نگو نه ٬ دل دیوانه ی من كور كه نیست

خواستم دل بكنم از تو ولی حیف نشد

لعنتی غیر تو با هیچ كسی جور كه نیست

مشكل اینجاست نگفتی تو به من ٬ می دانم

تو نمی خواهی عزیزت بشوم زور كه نیست



زهرا حسینی



تعداد کل صفحات: 10


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات