جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
♫ + شمال
 

هوا ابری و من با چشمای تر

دوباره بدون تو میرم سفر

شبیه یه تصویر بی حس و حال

دوباره بدون تو میرم شمال

با من حسرت پرسه تو اسکله

کنار تو و با کمترین فاصله

با من عادت غرق دریا شدن

به عشق تـــو و توو دلت جا شدن

 

کدوم ساحل دنج پهلوی تو

بشینم پی ردی از بوی تو

صدف تا صدف موج غم با منه

دل تنگمو صخره پس میزنه

 

کدوم ساحل دنج پهلوی تو

بشینم پی ردی از بوی تو

صدف تا صدف موج غم با منه

دل تنگمو صخره پس میزنه

 

چه وقتی کجا قایق لحظه هام

منو میبره تا رسیدن به ماه

شمال و غروب و معمای تو

کدوم روز خوب تماشای تو

امان از نم جاده و بغض من

میبارم برای سبک تر شدن


کدوم ساحل دنج پهلوی تو

بشینم پی ردی از بوی تو

صدف تا صدف موج غم با منه

دل تنگمو صخره پس میزنه

 

 

 

مریم دلشاد

 

 دانلود ویدیو کلیپ تصویری | حجم 23.83 MB

 دانلود فایل صوتی باصدای معین | حجم 8 MB



فاصله

فاصله

میان من تا تـــو

 تنها به اندازه نگاهیست

                  تا سری بگردانم و ببینمت

 

نیستی ؟!

لطفا هشدار مرا جدی بگیر

 

چترت را ببند

و به قایقی بیاندیش

تا از سیلی که در راه است

                             ایمن شوی

 

بارانی که

در دل ام می بارد ؛

طوفانی ست ، بسیار طوفانی ست

 

 

 

محمد احمدی

 



هنوز دوستت دارم

تو که می خوانی ...

       بدان که هنوز دوستت دارم

 

و به خاطر توست 

            که هنوز می نویسم

 

روزی که

جهان خواست بایستد

            بگو به گونه ای از چرخش بماند ؛

 

که من

در نزدیک ترین فاصله 

                        از تـــو مرده باشم ...



 

فخری برزنده

 



دروغ بگو ...

من را یادت می آید ؟

            یادت من را می خواهد ؟

 

دروغ بگو ...

چشمت در فاصله پیدا نیست !

 


سید محمد مرکبیان



قهر و آشتی

گر چه با این شیوه جای آشتی نگذاشتی

دوستت دارم به صلح و جنگ و قهر و آشتی

 

فاصله از هر گره کوتاه خواهد شد اگر

قهر هم با تو خوش است اما برای آشتی

 

با که خواهی باز کرد این در که بر من بسته ای ؟

بر که خواهی بست دل را ، چون ز من برداشتی ؟

 

تو همان بودی که می پنداشتم می خواستم

گر چه شاید من نبودم آن که می پنداشتی

 

آه می بخشی که چند در گمانت داشتم

من نبودم آن که چشم دل به راهش داشتی

 

من بدم آری ، تو اما خرمنت توفان مباد

کاشکی زان باد بد بینی که در خود کاشتی

 

کوه واری باید اکنون بوده باشد در دلت

بس که غم بر رنج و حسرت بر ملال انباشتی

 

بس که چشمانت فریبت داد و وهمت راه زد

بلکه گاهی چشمه ای را هم سراب انگاشتی

 

قبله دیگر کن گشایش شاید از این سوست  عشق !

ای که جز نفرت نماز دیگری نگذاشتی

 

 

حسین منزوی

 



شاعر : حسین منزوی ,
حالا که آمده ای ...

*

حالا که آمده ای

من هم همین را می گویم

            میان من و تو فاصله ای نیست

 

میان من و تو

             تنها پرنده ای ست

                                    که دو آشیانه دارد

 

*

حالا که آمده ای

قبول کن ؛ جاده ها به جایی نمی رسند

                        این بار از مسیر رودخانه می رویم

 

*

حالا که آمده ای

           چترت را ببند

 

در ایوان این خانه

            جز مهربانی نمی بارد

 

 

*

حالا که آمده ای

            من هم موافقم

 

در امتحان بعدی

ورقه هایمان را سفید می دهیم

                        سفیدِ سفید ، مثل برف

 

 

محمدرضا عبدالملکیان



تنهایی

 چند سالی ست كه تكلیف دلم روشن نیست

جا به اندازه ی تنهایی من در من نیست

 

چشم می دوزم در چشم رفیقانی كه

عشق در باورشان قد سر سوزن نیست

 

دست برداشتم از عشق كه هر دست سلام

لمس آرامش سردی ست كه در آهن نیست

 

حس بی قاعده ی عقل و جنون با من بود

درك این حال به هم ریخته تقریبا نیست

 

سال ها بود ازین فاصله می ترسیدم

كه به كوتاهی دل كندن و دل بستن نیست

 

رفتم از دست و به آغوش خودم بر گشتم

جا به اندازه ی تنهایی من در من نیست

 

 

عبدالجبار کاکایی 




تعداد کل صفحات: 3


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات