جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
یک عمر دیر کردی و هرگز نیامدی

آورد نام شاعری ات را به لب کشید

برداشت یک قلم و تورا با ادب کشید

 

نخلی کشیده قدّ تو را فرض کرد و بعد

لب های سرخ و خط زده ات را رطب کشید

 

آمیخت آب و آتش و توفان به هم و بعد

چشم تو را شبیه زنان عرب کشید

 

از ترس کینه های زنان سپید چشم

اندام بی نظیر تو را نیمه شب کشید

 

بر بوم خیره شد و نگاه تو را گریست

آهی میان حسرت و تردید و تب کشید

 

دیگر قرار بود که هرگز ... ولی نشد !!!

امشب دوباره عکس تو را بی سبب کشید

 

یک عمر دیر کردی و هرگز نیامدی

یک عمر مرد ساعت خود را عقب کشید

 

 

فروغ تنگاب جهرمی

 

 



مدتهاست که نیستی

مدتهاست که نیستی

 

خواستم ببوسمت

تا جادو کنم تو را برای خواستنم

 

اما نشد 

تو تا اجابتم کنی ،

             از خجالت آب رفته بودی

 

عزیز من !

      نبودی دیگر ...

 

مدتهاست که نیستی

 

و من بی بوسه تـــو

عزرائیل را به خواب می بینم هر شب ...

 

 

کامران فریدی



برف


ای برف ؛

به چهره ی حبیبم مانی 

سردی ، به دو دست بی نصیبم مانی

 

یک بوسه

 به چهره اش زدی ،

                         آب شدی ...

 

ای برف ؛

به حالت نجیبم مانی . ..
 

 

احسان پرسا

 

 

+ موعد دیدارمان ، موسم دلگیر ریزش آخرین برگهای پاییزی بود

اولین برف زمستانی هم بارید ...

 

++ آرزو های آدم مثل برف زمستونه ،

      که با یه آفتاب ، آب میشه  ...

      پس ابری باشید !



شاعر : احسان پرسا ,
مرا عاشقانه در آغوش بگیر

اینجا در قلب من ...

حد و مرزی برای حضور تو نیست

به من نگو که

چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم

مگر ماهی بیرون از آب می تواند نفس بکشد

مگر می شود هوا را

 از زندگیم برداری و من زنده بمانم

بگو معنی تمرین چیست ؟

بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟

بریدن از خودم را ؟

مگر همیشه نگفتم

             که تو هم پاره ای از تن منی  …

از من نپرس که اشک هایم را

            برای چه به پروانه ها هدیه می دهم

                        همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد

تو خود پروانه ها را به من سپردی

             که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند

نگاهت را

 از چشمم برندار

             مرا از من نگیر  …

 

هوای سرد اینجا رو دوست ندارم

 

مرا عاشقانه در آغوش بگیر

                         که سخت تنهایم ...

 

محمد رحیمی



جزیرۀ متروک

سال‌هاست

كه از جزیرۀ متروک ،

            نامه ای را در بطری

                        روانۀ آب های عالم كرده‌ام  !

 

اگر كسی عاشق باشد ،

            می‌تواند كلماتم را بخواند !

                        به هر زبانی ! در هر سرزمینی !

 

گاهی

فكر می‌كنم ،

            كسی می آید

 

و با همان شیشه

            برایم شراب می‌آورد ...

 

 

 

عمران صلاحی

 

بطری جزیره متروک



قاصدک ها شانه خالی کرده اند

قاصدک ها

 شانه خالی کرده اند

دوستت دارم ها 

            توی دلم حیران مانده اند

شاید هم ،

راه خانه ات از حافظه باد پاک شده !

هرچه هست

کوهها هنوز مثل کوه ایستاده اند

                        زمین هم همچنان گرد است

آب هم از آب تکان نخورده

            فقط انگار کسی عشق را

                           از تمام قصه ها پاک کرده !



گیلدا ایازی




ماه را می‌شود از حافظه آب گرفت ؟


دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت

آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت

خواستم نوح شوم ، موج غمت غرقم کرد
کشتی‌ام را شب طوفانی گرداب گرفت

در قنوتم ز خدا «عقل» طلب می‌کردم
«عشق» اما خبر از گوشۀ محراب گرفت

نتوانست فراموش کند مستی را
هر که از دست تو یک قطره می ناب گرفت

کی به انداختن سنگ پیاپی در آب
ماه را می‌شود از حافظه آب گرفت ؟!

 

فاضل نظری

 



شاعر : فاضل نظری ,

تعداد کل صفحات: 2


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات