جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
مادر


گاهی دلم

 هیچ چیز نمی‌خواهد

جز گپ ریز ریز با مادرم 

هی من حرف بزنم

هی او چای تازه دم بریزد

هی چای‌ام سرد بشود

هی دلم گرم

 

آنجا که چای‌ات سرد می‌شود

و دلت گرم ، خانه مادر است !


نسرین بهجتی



The Best birthDay




+ هدیه من از تولد تــــــــو بودی 

 

 

من که خود زادۀ سرمای شب دی ماهم

بی تو با سردی بی رحم زمستان چه کنم ؟ 

 




حس تو

امکان نداره حس تـــو از یاد این خونه بره

دردی که با عشق اومده با مرگ میتونه بره

دنیامو دادم دست تو از هر طرف بنبست شه

جداً کجا دیدی کسی با قاتلش همدست شه؟

جداً کجا دیدی کسی با قاتلش همدست شه؟

تب میکنم از فکر تو تا با خودم همدرد شم

صدتا زمستونم بیاد ، امکان نداره سرد شم

شاید تمام عمرمو درگیر ویرونی کنی

اما بدون با عشق من کاری نمیتونی کنی


هرروز راهی میشی و باور ندارم رفتنو

تنهاتر از اونم که از رفتن بترسونی منو

جز زخم هایی که زدی چیزی برام مرهم نشد

هر کار کردی با دلم این عشق در من کم نشد

امکان نداره حس تـــو از یاد این خونه بره

دردی که با عشق اومده با مرگ میتونه بره

دنیامو دادم دست تو از هر طرف بنبست شه

جداً کجا دیدی کسی با قاتلش همدست شه؟

جداً کجا دیدی کسی با قاتلش همدست شه؟



یک روزهایی در زندگی ...

در زندگی 

یک روزهایی میشود

که دوست داری بزنی به بیابان

بیابان پیدا نمی کنی می زنی به خیابان

با دنیا که هیچ ، با خودت هم قهر می کنی

 

منتظری  ...

منتظر  " اویِ " زندگیت

منتظری ببینی حواسش

اصلا به قهر کردنت هست !؟

 

روز هایی می شود در زندگیت

دوست داری بهانه گیر شوی

 

تو لوس شوی و " اویِ" زندگیت بگوید  :

اجازه هست ؟

اجازه هست روی ماه شما را ببوسم ؟

اجازه هست من به دور شما بگردم

اجازه هست دردهایت را مرهمی باشم 

 

روزی هم می شود

طرز نگاهت ، لحن حرفهایت ،

نوع رفتارت ، سرد می شود

 

نه اینکه واقعا اینطور باشد ... نه  !

همه ی همه اش بهانه ست

می خواهی چیز هایی بفهمی  ...

 

بفهمی اوی زندگی ات

حواسش به این همه سردی هست !؟؟

 

و امان از آن زمانی که نفهمند 

نفهمند ، نفهمند ... 

به یکباره

به هم می ریزی

از هم می پاشی

سرد می شوی  ...

 

 

عادل دانتیسم



مرا سرد خطاب نکن !

من از "شما" گفتن تـــو بدم می آید

 

عزیزم !

مرا سرد خطاب نکن ؛

 

این پاییز می خواهم

            تا افتادن آخرین برگ

                         با تو دیوانگی ها کنم .

 

نسرین بهجتی




دلم آرام آرام ...

حاشیه دفترش نوشت  : 

آدم عاشق

            به آسانی‌ نمی‌‌میرد

یک روز سرد بارانی

دستش را می‌گذارد روی قلب اش

            و اجازه می دهد ، دل اش آرام آرام بگیرد

 

نوشت

من از این عشق ردّ نمی شوم

            من در این عشق حل می شوم

 

نوشت

بیزارم از روز‌های سرد بارانی

دفترش را بست

و دستش را گذاشت روی قلب اش ...



نیکی‌ فیروزکوهی



این زمستان ...

دست سردم

            از چه می‌لرزی

پنجره را ببند

            مداد را بردار

دوباره شعرهای عاشقانه بنویس !!!

نه ...

این زمستان

 از پنجره نیامده‌ است . ..

 

 

شهاب مقربین



تعداد کل صفحات: 2


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات