جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
ماه عاشقی

مراقب شمعدانی هایت باش

اردیبهشت

ماه عاشقی های بی ملاحظه است !!!


مجتبی تقوی زاد


شمعدونی



انتهای خیابان آذر


بوی یلدا را می شنوی ؟

انتهای خیابان آذر

 

باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان

 قراری طولانی به بلندای یک شب

شب عشق بازی برگ و برف

 

پاییز 

چمدان به دست ایستاده

عزم رفتن دارد

آسمان بغض میکند ، می بارد

 

خدا هم می داند عروس فصل ها

 چقدر دوست داشتنی ست ،

دقیقه ای بیشتر مهلت ماندن می دهد

 

آخرین نگاه بارانی اش را

 به درختان عریان می دوزد ، دستی تکان می دهد

 

قدمی برمی دارد سنگین و سرد

کاسه ای آب می ریزم پشت پای پاییز و تمام می شود

 

"پاییز"

 ای آبستن روزهای عاشقی

رفتنت به خیر ، سفرت بی خطر




به پای دلدادگی


گفته بودم

پای دلدادگی ام می ایستم ،

                         پای دیر آمدنت ...

 

از همان ابتدا

خواسته بودم اینچنین عاشقی را

            گفته بودم آسان نمی خواهم تو را

 

می دانم، می دانم، می دانم،

 اما تو بگو ، صبر بیش از این جایز است ؟

                        حالا دیگر وقت رسیدن آغوش ات نیست ؟

 

تو که می دانی ، خدا هم ...

که من آغوش هیچکس را

             برای خستگی هایم نخواسته ام

 

و حالا خواهانم ،

با صدای بلند هم می گویم

            خواهان تـــو ، دستانت ...

 

خواهان لبانت که نامم را صدا می زند

و جانم گفتن های پی در پی لبان من

             که در تمام وجودم انعکاس می یابد

                                    و من لبریز می شوم از داشتنت

 

 

عادل دانتیسم

 



تـــو را با هیچ چیز عوض نمی‌کنم

بانوی من !

از شانه‌هات شروع کنم

 برسم به دست‌هات

            یا از دست‌هات بروم بالا؟

یک وقت نگاهم نکنی!

دستپاچه می‌شوم

            لب‌هات را می‌بوسم


نوشته‌هات را بزرگ می‌کنم

می‌چسبانم به آینه

که به جای خودم

            تو لبخند بزنی

من

من با صدای نفس کشیدنت هم

عاشقی می کنم

حتی اگر آرام و بی صدا

خودم را بگذارم در دست‌هات و بروم

حتی وقتی از کنارت رد شوم

برای پرت نشدن حواست

                        بوی تنت را پُک بزنم

 

نه !

تـــو را با هیچ چیز

 عوض نمی‌کنم ، حتی با زندگی

 

...

این سه تا نقطه را برای تو گذاشته‌ام

عشق من !

همیشه اینها نشانه‌ی سانسور نیست

               هزار حرف و تصویر و خاطره در آن خوابیده

مثل من که وقتی نگاهت کنم

سه نقطه بیش‌تر نمی‌بینم


تو ، من و خدا ...

           که از دیوانگی سر به بیابان گذاشت !

 

 

 

عباس معروفی

 



کدام بهتر هست

کجای شهر قرار بگذاریم ؟

پارک یا رستوران ؟

 

چه رنگ لباس بپوشم

 دیوانه تر می شوی ؟

سادگی‌ خوب هست ؟

 

می خواهی برایت

 شعر هم بخوانم بلند بلند ؟

            یا آرام بگویم دوستت دارم گلم ...؟!

 

کدام بهتر هست ؟

           بمانم شاعری کنم ،

 یا از عاشقی ات بسوزم و تمام شوم ...؟!

 

 

بهرنگ قاسمی



گفت ... با من !


گفتم به دام اسیرم ، گفتا که دانه با من

گفتم که آشیان کو ، گفت آشیانه با من

گفتم بدون بهرام شوق ترانه ام نیست

گفتا بیا به گلشن شور ترانه با من

گفتم بهانه ای نیست تا پر زنم به سویت

گفتا تو بال بگشا راه بهانه با من

گفتم به فصل پیری در من گلی نروید

گفتا که من جوانم فکر جوانه با من

گفتم که خانمانم در کار عاشقی رفت

گفتا به کار خود باش تدبیر خانه با من

گفتم به جرم شادی جور زمان مرا کشت

گفتا تو شادمان باش جور زمانه با من

گفتم ز عشقبازی در کس نشان ندیدم

زد بوسه بر لبانم گفتا نشانه با من

گفتم دلم چو مرغیست کز آشیانه دورست

دستی به زلف خود زد گفت آشیانه با من

گفتم ز مهربانان روزی گریزم آخر

گفتا که مهربان باد اشک شبانه با من ...


مهدی سهیلی



شاعر : مهدی سهیلی ,
عادت احمقانه

می بوسم

   و می گذارم کنار

             تمام چیزهایی که ندارم را

 

دستهایت را ،

         عاشقی ات را ،

                        هــــمــه را ...

 

عادت احمقانه ای ست

چسبیدن به چیزهایی که ندارمشان

 

 

مهدیه لطیفی



تعداد کل صفحات: 2


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات