جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
تـــو تمنای من و جان من و یار منی

در سرم نیست دگر غیر تو رویای کسی

قبلا هرگز نشدم این همه شیدای کسی

 

آنچنان در همه جای دل من جا شده ای

که به غیر از تو نباشد دل من جای کسی

 

پای تو هستم و پا پس نکشم از دل تو

نگذارم به دلت باز شود پای کسی

 

تـــو تمنای من و جان من و یار منی

پس بمان تا که نمانم به تمنای کسی

 

من بهشتم همه در دیدن خندیدن توست

تا تو باشی نشوم خیره به لب های کسی

 

من سراپا همه یک جلوه ای از عشق توام

عشق را جز تو ندیدم به سراپای کسی  !

 

 

مجید احمدی



بانوی این شعر ...

آهای بانوی این شعر ...


خوب به کلماتم نگاه کن

تک تک این ها را از اعماق قلبم برایت آوردم !


خوب به چشمانم خیره شو

وقتی میگویم دوستت دارم 

و خوب لب هایم را تماشا کن 

وقتی اسمت را به زبان می آورم ...

همه شان میخواهند فقط یک چیز را به تو بگویند


که تـــو تنها موجودی هستی که

وقتی رو به روی من قرار میگیری

دیگر از خدا هیچ نمیخواهم !

آهای بانوی این لحظه ها ...

تو برای من از هر چیزی زیباتری !!


و من تو را با هیچ ؛

خوب دقت کن

با هیچ عوض نخواهم کرد !!

 

محسن دعاوی

 



شاعر : محسن دعاوی ,
تو که نمی دانی ...

تو که نمی دانی ؛

از آن دهان ، با آن لب ها

هر چه بگویی زیباست

هر چه بگویی شنیدنی ست

حتی در سکوت !


تو که نمی دانی ؛

از این دهان ، با این لب ها

هر چه بگویم دوستت دارم است

هر چه بگویم با من بمان است

حتی میان بوسه !


چشم هایت را ببند و

با لبخند به آغوشم بیا ...


تو که نمی دانی ؛

دلم چقدر گفتگوی عاشقانه می خواهد !



حامد نیازی

 



شاعر : حامد نیازی ,
با من باش ...

بپوش مرا ، ولی برعکس !

که در آغوش بگیرمت طولانی ...

تا نفس هایمان گره ی کور بخورد !


که لب هایمان در راه برگشت

 از میهمانی پاییزی هم 

راه خانه را گم کنند !

 

تن کن مرا ، تنگ ...

که صدای ترک استخوانهایم

گم شود در خش خش عاشقانه ی پیاده رو !

 

با من باش

از این پاییز تا همیشه ....

 

 

حامد نیازی



شاعر : حامد نیازی ,
آدم ها ، برای چه دلتنگی را جشن می گیرند ؟

لب های هر دو مان

 شبیه به ماهی ست

 

بیا تُنگ صورتمان را یکی کنیم

با هم که باشند ، دور هم می گردند

سرشان به شیشه ی تنهایی نمی خورد


و نمی فهمند آدم ها ،

برای چه دلتنگی آن ها را جشن می گیرند


من آینه هم می آورم

این طوری می شوند چهار ماهی ، چهار عاشق

که بوسه هاشان را به هم نشان می دهند

تا حال تمام سفره عید باشد

 

 

 رسول ادهمی



شاعر : رسول ادهمی ,
از من گفتن ...

بیچاره نیایی ضرر میکنی ها ...


صبح ها با نوازش بیدارت می کنم

صبحانه بوسه با طعم شعر !

 

تا ظهر دورت می گردم !

نهار بوسه با طعم عشق !

 

چرت عصر گاهی ات را

کنج دنج آغوشم میزنی و باز ...


تا شب دورت می گردم !

شام بوسه با طعم دوستت دارم !

 

تا صبح هم میتوانم

 با لب هایم روی تنت شعر بپاشم !


لگد به بخت خودت نزن ...

هیچ کس مثل من تو را وسط رویا نمی نشاند !


بلند شو زودتر بیا !

از من گفتن ؛ دیگر خود دانی ...

 

 

حامد نیازی



شاعر : حامد نیازی ,
زن ها ...

زن ها لای پیچِ موهایشان ، کمی دلشوره دارند

سوار بلندی پاشنه هایشان ، کمی خیال پردازی

 

روی تَرَکِ لب هایشان ، ترس و تردید

در جیرینگ جیرینگِ النگوهایشان ، شیطنت های زنانه

 

لا به لای چینِ پیراهنشان ، سبد سبد مهربانی

در اخمِ پیشانیشان ، وفاداری

و در دو دویِ مردمکِ چشم هایشان ، حرف دل ...

 

می دانی عشق کجای این داستان جا دارد ؟

در بوسه هایشان

 


پریسا زابلی پور



بوسه زن ها



تعداد کل صفحات: 13


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات