جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
+ شام آخر

سکوتت را ندانستم نگاهم را نفهمیدی

نگفتم گفتنی‌ها را تو هم هرگز نپرسیدی

 

شبی که شام آخر بود به دست دوست خنجر بود

میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بود

 

چه جنگ نابرابری ، چه دستی و چه خنجری

چه قصه ی محقری ، چه اول و چه آخری

 

ندانستیم و دل بستیم ، نپرسیدیم و پیوستیم

ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایه‌ها هستیم

 

سفر با تو چه زیبا بود ، به زیبایی رویا بود

نمی‌دیدیم و میرفتیم هزاران سایه با ما بود

 

سکوتت را ندانستم نگاهم را نفهمیدی

نگفتم گفتنی‌ها را ، تو هم هرگز نپرسیدی

 

در آن هنگامه ی تردید در آن بن بست بی امید

در آن ساعت که باغ عشق به دست باد پرپر بود

 

در آن ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود

شب آغاز تنهایی ، شب پایان باور بود

 

سکوتت را ندانستم نگاهم را نفهمیدی

نگفتم گفتنی‌ها را تو هم هرگز نپرسیدی

 

شبی که شام آخر بود به دست دوست خنجر بود

میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بود

 

چه جنگ نابرابری چه دستی و چه خنجری

چه قصه ی محقری چه اول و چه آخری

 

 

اردلان سرفراز

 

 

 دانلود اهنگ شام آخر با صدای داریوش



قانون عجیبی دارد عشق

می دانی و نمی گویم

            نمی گویی و نمی دانم

 

به لبانت چشم می دوزم ،

            جز سکوت چیزی نمی خوانم

 

تمام من فریاد می کشد با هم

                         لعنتی ! دوستت می دارم

 

همه تو آوار می شود در من

             من به تنهایی عادت دارم !

 

قانون عجیبی دارد عشق ؛

             می خواهی و نمی رسی هرگز

 

نگاهم که می کنی ...

 می بینم عشق خاکستری است نه قرمز !

 

 

 

گیلدا ایازی



مترسک خسته

تمام مزرعه را به آتش کشید  !

چون

نمی خواست

مترسکی خسته

            عاشق نگاهش شود ...

انگار سوختن

پایان هر چیزی است

            حتی زندگی یک مترسک !

 

 

علیرضا اسفندیاری



دلم می خواست ...

دلم می خواست

وقتی می آمدی خواب باشی

بعد من در چشم هایت نگاه می کردم

                                     و خودم را می دیدم

می خواستم وقتی بیایی هوا خوب باشد

 

شب اگر بود ماه داشته باشد

و روز اگر بود ،

روزیش هم ، همراه خودش بود

                        و آفتابش ناز تابیده بود

وقتی می آمدی دلم می خواست

                        بهار شده باشد یا پاییز یا زمستان یا  ...

هر چی ...!

    وقتی می آمدی

            دلم می خواست بیایی  ...



افشین صالحی



لبخند آشنا

یکی از همین جمعه ها

خودم را بر می دارم می برم

میان پیاده روهای همیشه مرده ی این شهر

که هیچ لبخند آشنایی

نمی یابی در آن ، یا بهتر بگویم

                        لبخندی نمی یابی   ...

 

در مرکزی ترین نقطه اش بنشینم

                        پایم را در یک کفش می کنم

که یا همین حالا

آشناترین لبخند دنیا را تحویل من می دهی

یا من همه ی روزهای باقی مانده را همین جا می نشینم

خط و نشان نمی کشم ، اما باور کن

               من دیگر نگاه غریبه ها را تاب و توانم نیست


عادل دانتیسم



الهه ‌ی نگاه !


اگـــر ...

چند هزار سال

زودتر به دنیا آمده بودی

            برایت معبدی می‌ساختم  ...

تا بزرگترین

چالش ادیان ابراهیمی

            چشم پرستی باشد

                            الهه ‌ی نگاه !!!

 

زانیار برور



دلتنگی


تا به حال لب هات

             حواست را پرت کرده ؟

 

تا به حال

دلتنگ "تـــو" بوده ای

             تا بفهمی چه می گویم ؟

 

یکبار بخواب ،

جای من بنشین و

 به نفس کشیدن آرامت نگاه کن ...

 

 

عباس معروفی



تعداد کل صفحات: 7


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات