جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
شب های بی تـــو بودن


شب هایی که

ماه را ، در آسمان می بینم ،

فکر می کنم تویی که پنهانکی نگاهم می کنی  …

می بینی ماه من !

شب های بی تـــو بودن

چگونه می گذرد ؟!

 

عادل دانتیسم



پیوند عاشق و معشوق

همانگونه که

نخستین نگاه چشمان یار

 مانند دانه ای در دل آدمی کاشته می شود

 

و نخستین بوسه ،

شکوفه ای است بر شاخه درخت زندگی ؛

پیوند عاشق و معشوق نیز نخستین گل آن دانه است

 

 

جبران خلیل جبران



می دانم نمی دانی ...

 میدانم نمیدانی

 چقدر دوستت دارم

 

و چقدر این دوست داشتن

 همه چیزم را در دست گرفته است

 

 میدانم نمیدانی

 چقدر بی آنکه بدانی ،

 می توانم دوستت داشته باشم ،

 

بی آنکه نگاهت کنم ،

بی آنکه صدایت کنم ،

بی آنکه حتی زنده باشم

 

 میدانم نمیدانی

تابحال چقدر دوست داشتنت

 مرا به کشتن داده است

 

 

حافظ موسوی



شاعر : حافظ موسوی ,
عشق


عشق نجات دادن غریقیست

که دیگر هیچکس به نجاتش امیدی ندارد .

 

عشق ،

 رجعت به آغاز ِ آغاز است ، به شروع ،

به همان لبخند ، همان نگاه ، همان طعم ،

     اما نه خاطره‌ی آنها ، خود ِ آنها.

...

مگذار که عشق ، به عادت دوست داشتن تبدیل شود !

مگذار که حتی آب دادن گلهای باغچه ، به عادت آب دادن گلهای باغچه تبدیل شود !

 

عشق ، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست ،

 پیوسته نو کردنِ خواستنیست که خود ، پیوسته ، خواهان نو شدن است ، و دیگرگون شدن.

 

تازگی ، ذاتِ عشق است ، و طراوت ، بافت عشق .

 

چگونه می‌شود

تازگی و طراوت را از عشق گرفت ،

 و عشق ، همچنان ، عشق بماند؟

 

 

نادر ابرهیمی

 



تنها ماندم

تنها ماندم ، تنها ماندم

تنها با دل بر جا ماندم

چون آهی بر لبها ماندم

 

راز خود به کس نگفتم

مهرت را به دل نهفتم

با یادت شبی که خفتم

چون غنچه سحر شکفتم

 

دل من ز غمت فغان برآرد

دل تـــو ز دلم خبر ندارد

دل تو ز دلم خبر ندارد

پس از این مخورم فریب چشمت

شرر نگهت اگر گذارد

شرر نگهت اگر گذارد 

 

وصلت را ز خدا خواهم

از تو لطف و صفا خواهم

کز مهرت بنوازی جانم

عمر من به غمت شد طی 

تو بی من ، من و غم تا کی

دردی هست ، نبود درمانم

 

تنها ماندم ، تنها ماندم 

تنها با دل بر جا ماندم

 

 

عبدالله الفت

 



ماه بانو

ماه بانوی جزیره ! دلبری را بیخیال

 دامن گلدار رقص بندری را بیخیال

 

 من حواسم هست که دیوانه ات باشم مدام

 مو پریشان تر نکن ، یادآوری را بیخیال

 

می زنم پارو میان موج های نیلی ات

 ناخدا ! آن بادبان روسری را بیخیال

 

 چشم الماس زمرد پیکر یاقوت لب!

نقشه ی گنجی خودت ، نقش پری را بیخیال

 

 پیش باید رفت در دریای مواج تنت

 نه ! نینداز آن پلاک لنگری را بیخیال

 

 تفرقه ایجاد خواهد کرد آخر این شکاف

 خط بین سینه های مرمری را بیخیال

 

 دور انگشت تو می چرخم به هر سو خواستی

 آن سکان حلقه ی انگشتری را بیخیال

 

 دل ببر از من به هر اندازه میخواهی ولی

 دزد دریایی من ! غارتگری را بیخیال

 

 با نگاهت تا ابد تنها مرا آتش بزن

 آسمان خسته ی خاکستری را بیخیال

 

 چون صدف ، وا مانده آغوشم به مروارید تو

 مال من شو بعد از این و دیگری را بیخیال

 

 

شهراد میدری

 

 



تـــو را با هیچ چیز عوض نمی‌کنم

بانوی من !

از شانه‌هات شروع کنم

 برسم به دست‌هات

            یا از دست‌هات بروم بالا؟

یک وقت نگاهم نکنی!

دستپاچه می‌شوم

            لب‌هات را می‌بوسم


نوشته‌هات را بزرگ می‌کنم

می‌چسبانم به آینه

که به جای خودم

            تو لبخند بزنی

من

من با صدای نفس کشیدنت هم

عاشقی می کنم

حتی اگر آرام و بی صدا

خودم را بگذارم در دست‌هات و بروم

حتی وقتی از کنارت رد شوم

برای پرت نشدن حواست

                        بوی تنت را پُک بزنم

 

نه !

تـــو را با هیچ چیز

 عوض نمی‌کنم ، حتی با زندگی

 

...

این سه تا نقطه را برای تو گذاشته‌ام

عشق من !

همیشه اینها نشانه‌ی سانسور نیست

               هزار حرف و تصویر و خاطره در آن خوابیده

مثل من که وقتی نگاهت کنم

سه نقطه بیش‌تر نمی‌بینم


تو ، من و خدا ...

           که از دیوانگی سر به بیابان گذاشت !

 

 

 

عباس معروفی

 



تعداد کل صفحات: 7


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات