جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
گزار

باز آمدم از چشمه خواب

 

 کوزه تر دردستم

 مرغانی می خوانند

 

 نیلوفر وا میشد

 

کوزه تر بشکستم

در بستم

 و در ایوان تماشای تو بنشستم

 

 

سهراب سپهری . شرق اندوه



مسافر
دلم گرفته
 دلم عجیب گرفته است
 و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج می شود خاموش
 نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی رهاند
 و فکر میکنم
 که این ترنم موزون حزن تا به ابد

شنیده خواهد شد


***

 قشنگ یعنی چه ؟
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس
و عشق تنها عشق
 مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن

***

چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی
 چه قدر هم تنها
 خیال می کنم
 دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
دچار یعنی
..........عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
 اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد
و چه فکر نازک غمن
اکی
 

***

  همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود
 وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
 حرام خواهد شد
 و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست
 و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
نه
 صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
 و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر
 همیشه عاشق تنهاست

***

rچه خوب یادم هست

عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد

 وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت
من از مصاحبت آفتاب می ایم
کجاست سایه ؟

...


سهراب سپهری . مسافر


ادامه مطلب

غمی غمناک

شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده

می کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها

فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا به دل من
قصه ها ساز کند پنهانی

نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چه قدر تاریک است

خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
صخره ای کو که بدان آویزم ؟

مثل این است که شب نمناک است

دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است

 

 

 

سهراب سپهری . مرگ رنگ



ای نزدیک

 در نهفته ترین باغ ها دستم میوه چید
 
و اینک شاخه نزدیک از سر انگشتم پروا مکن
 
بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست عطش آشنایی است
درخشش میوه درخشان تر
 
وسوسه چیدن در فراموشی دستم پوسید
دورترین آب
ریزش خود را به راهم فشاند
پنهان ترین سنگ
سایه اش رابه پایم ریخت
و من ، شاخه نزدیک ;
 
از آب گذشتم از سایه به در رفتم
رفتم غرورم ر بر ستیغ عقاب شکستم
 
و اینک در خمیدگی فروتنی به پای تو مانده ام
 
خم شو شاخه نزدیک

 

سهراب سپهری . آوار آفتاب



شب تنهایی خوب

گوش کن ، دورترین مرغ جهان می خواند 

شب سلیس است، و یکدست ، و باز.


شمعدانی ها

و صدادارترین شاخه فصل ، ماه را می شنوند.


پلکان جلو ساختمان ،

در فانوس به دست

و در اسراف نسیم ،

گوش کن ، جاده صدا می زند از دور قدم های تو را

چشم تو زینت تاریکی نیست .


پلک ها را بتکان ، کفش به پا کن ، و بیا.

و بیا تا جایی ، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد

و زمان روی کلوخی بنشیند با تو

و مزامیر شب اندام تو را ، مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند.

پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت  :

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است

 

 

سهراب سپهری . حجم سبز



جنبش واژه زیست

پشت کاجستان ، برف.
برف، یک دسته کلاغ.
جاده یعنی غربت.
باد، آواز، مسافر، و کمی میل به خواب.
شاخ پیچک و رسیدن، و حیاط.
من ، و دلتنگ، و این شیشه خیس.
می نویسم، و فضا.
می نویسم ، و دو دیوار ، و چندین گنجشک.
یک نفر دلتنگ است.
یک نفر می بافد.
یک نفر می شمرد.
یک نفر می خواند.
زندگی یعنی : یک سار پرید.
از چه دلتنگ شدی ؟
دلخوشی ها کم نیست : مثلا این خورشید،
کودک پس فردا،
کفتر آن هفته.
یک نفر دیشب مرد
و هنوز ، نان گندم خوب است.
و هنوز ، آب می ریزد پایین ، اسب ها می نوشند.
قطره ها در جریان،
برف بر دوش سکوت
و زمان روی ستون فقرات گل یاس .


سهراب سپهری . حجم سبز



از سبز به سبز


من دراین تاریکی

فکر یک بره روشن هستم

که بیاید علف خستگی ام را بچرد


من دراین تاریکی

امتداد تر بازوهایم را زیر بارانی می بینم

که دعاهای نخستین بشر را تر کرد

 

من در این تاریکی

درگشودم به چمنهای قدیم

به طلایی هایی که به دیوار اساطیر تماشا کردیم


من در این تاریکی
ریشه ها را دیدم

و برای بته نورس مرگ ، آب را معنی کردم

 

  

 سهراب سپهری . حجم سبز



تعداد کل صفحات: 7


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات