التماست نمی کنم
هرگز گمان نکن که این واژه را
در وادی
آوازهای من خواهی شنید
تنها می نویسم بیا ...
بیا و لحظه ای
کنار
فانوس نفس های من
آرام بگیر
نگاه کن ؛ ساعت از
سکوت ترانه هم گذشته است
اگر نگاه گمانم به راه آمدنت نبود
ساعتی پیش این انتظار شبانه را
به خلوت ناب خواب های تو می سپردم
حال هم
به چراغ همین کوچه ی کوتاه مان قسم
بارش قطره ای از ابر بارانی نگاهم کافی ست
تا
از تنگه ی تولد ترانه طلوع کنی
اما ...
تو را به جان نفس های نرم کبوتران هره نشین
بیا و امشب را بی واسطه ی سکسکه های گریه کنارم باش
مگر چه می شود یکبار
بی پوشش پرده ی باران تماشایت کنم ؟
ها ؟ ... چه می شود ؟
یغما گلرویی