جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
لمس قلب تـــو


روزی قلب زنی را لمس کردم

که همه ی مردم شهر

        تن او را لمس کرده بودند  !

 

زن از تمام آن ها گریخت

            به آغوش من پناه آورد !

 

و من همان جا

در همان لحظه فهمیدم ...

 

فاصله ی بین رفتن و ماندن

            گاهی در تفاوت لمس کردن است !



علیرضا اسفندیاری |مکالمه ی غیر حضوری



قلب من اندازه مشت توست


خودم گفتم 

تـــو با تمام زنها فرق داری


خودم گفتم گل های پیراهنت

            هیچ وقت پژمرده نمی شوند

 

اما تو هیچ وقت نفهمیدی

             عشق برای من چه رنگی ست

 

روبرویت بارها از باران های مانده در گلویم گفتم

 

از خیال قبل از آمدنت

که این همه شعر را در پاکت دلم گذاشت

 

صحبت گلایه نیست عزیزکم

اما فکر می کردم تنها کسی هستم

                                     که قلبش اندازه مشت توست

 

بارها این قلب شکست

            و اندازه اش را نفهمیدی

 

امروز چیزی نمانده بود

 برای همیشه قهر کند و بایستد

 

این شعر را ننوشتم که دلت را بسوزانم

دلم کمی هوای گریه بی دلیل کرده بود

 

تو به خودت نگیر

قلب من اندازه مشت توست ،

                        شکست هم فدای سرت ...

 

 

محسن حسینخانی



مرد خوشبخت

زنی‌ عاشقت شد ،

            زنی‌ از سرزمین عجایب .

 

تو را عجیب ساده ،

عجیب صادقانه دوست داشت .

 

زنی‌ که

 در نبودن تـــو

             سخت گریست .

 

تو باید مرد خوشبختی‌ بوده باشی .

 

 

نیکی‌ فیروزکوهی

 


+ من مرد خوشبختی بودم !



غروب

خورشید

گرفته تر از آن است

             که بشود گفت : غروب

 

حتمن

مردی از رفتن

             مانده است

                        یا زنی از آمدن !

 

 

رضا کاظمی



شاعر : رضا کاظمی ,
یک عمر دیر کردی و هرگز نیامدی

آورد نام شاعری ات را به لب کشید

برداشت یک قلم و تورا با ادب کشید

 

نخلی کشیده قدّ تو را فرض کرد و بعد

لب های سرخ و خط زده ات را رطب کشید

 

آمیخت آب و آتش و توفان به هم و بعد

چشم تو را شبیه زنان عرب کشید

 

از ترس کینه های زنان سپید چشم

اندام بی نظیر تو را نیمه شب کشید

 

بر بوم خیره شد و نگاه تو را گریست

آهی میان حسرت و تردید و تب کشید

 

دیگر قرار بود که هرگز ... ولی نشد !!!

امشب دوباره عکس تو را بی سبب کشید

 

یک عمر دیر کردی و هرگز نیامدی

یک عمر مرد ساعت خود را عقب کشید

 

 

فروغ تنگاب جهرمی

 

 



امان از تو

من برای

دوست داشتن ات

            مدت هاست آماده ام

 

اما  ...

امان از تـــو ... 


امان از زن ها

 که همیشه دیر حاضر می شوید ...

 

 

شهریار بهروز

 



راز رفتن

درها ،

راز کلیدها را می‌دانند‌

            زن‌ها ، راز عشق را ...

 

هیچ کلیدی

دری را به "رفتن" باز نمی‌کند

که پشت آن ، زنی‌ هنوز عاشق است !

 

 

رضا کاظمی

 



شاعر : رضا کاظمی ,

تعداد کل صفحات: 4


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات