بانوی من !
از شانههات شروع کنم
برسم به دستهات
یا
از دستهات بروم بالا؟
یک وقت نگاهم نکنی!
دستپاچه میشوم
لبهات را میبوسم
نوشتههات را بزرگ میکنم
میچسبانم به آینه
که به جای خودم
تو لبخند بزنی
من
من با صدای نفس کشیدنت هم
عاشقی می کنم
حتی اگر آرام و بی صدا
خودم را بگذارم در دستهات و بروم
حتی وقتی از کنارت رد شوم
برای پرت نشدن حواست
بوی
تنت را پُک بزنم
نه !
تـــو را با هیچ چیز
عوض نمیکنم ، حتی با زندگی
...
این سه تا نقطه را برای تو گذاشتهام
عشق من !
همیشه اینها نشانهی سانسور نیست
هزار حرف و تصویر و خاطره در آن خوابیده
مثل من که وقتی نگاهت کنم
سه نقطه بیشتر نمیبینم
تو ، من و خدا ...
که از دیوانگی سر به بیابان گذاشت !
عباس معروفی