بهار دست های توست
و شکوفه های درختی که
مثل لبخند تو نام اش
را نمی دانم
سرخی گونه هات
دل سیب های هفت سین را برده
و نگاه تـــو سبز ترین خیال دنیاست
وقتی آفتاب گرم می افتد روی دیوار نگاه
حتمن جایی دورتر از اینجا
تو داری چشم هات را باز می کنی
چه ساده ایم ما
نمی دانیم این نسیم فروردین
عطر گیسوهای معشوق است
افتاده به جانِ هوا
حالا این تو و این گنجشک های بی قرار
نشسته بر سپیدار ، سر کوچه پی بهار می گردند
من که هرچه گفتمشان
هنوز نیامده ای ، باورشان نشد ...
میلاد کاشانی