جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
تو میتونی

وقتی جای خنده غم می‌شینه روی لبام

تشنه نوازشم ، خسته از خستگیام

 

وقتی که دستای من گرمی دستی می‌خواد

 وقتی یه لحظه خوشی به سراغم نمیاد

 

تو میتونی غمامو خواب کنی ، گونه‌های خیسمو پاک کنی

تو میتونی دلمو شاد کنی ، منو از درد و غم آزاد کنی

 

با همیشه عاشقت تو همیشه عاشقی ، تویی که مسبب لذت دقایقی

به تن مرده من تو میتونی جون بدی ، به رگای خشک من قطره قطره خون بدی

 

تو میتونی غمامو خواب کنی ، گونه‌های خیسمو پاک کنی

تو میتونی دلمو شاد کنی ، منو از درد و غم آزاد کنی

 

وقتی که شب می‌رسه آسمون سیاه می‌شه ، غم و غصه تو دلم قد یه دنیا می‌شه

وقتی که دستای تو خونه‌مون در می‌زنه ، دل من پشت دیوار از خوشی پرپر می‌زنه

 

تو میتونی غمامو خواب کنی ، گونه‌های خیسمو پاک کنی

تو میتونی دلمو شاد کنی ، منو از درد و غم آزاد کنی

 

تـــو میتونی   …

 

 

 



دستهای تو

دستهای تو

مرا نمی سازند ،

دستهای تو خرابم می کنند

 

قرار نیست

بگذارم ویرانی ام زبانزد شود

من هنوز آنقدرها هم عاشق نیستم

 

تا دیر نشده

 باید لغتنامه را باز کنم ،

            خداحافظ را با احتیاط بردارم

 

با احترام

بگذارمش پشت در خانه ات

            و تا خط پایان گریه ها هرچه تندتر بدوم

 

 

مهدیه لطیفی

 



غرقابه ی درد

کی مهربونیتو گرفت از من غرقابه ی درد

کی دستای عزیزتو تبر برای ساقه کرد

کینه رو کی یاد تو داد ؟ تو هم شدی مثل همه

از تن گرم عاشقت کی ساخته یک مجسمه ؟

نمی شه باورم تویی ؛ نه اینکه چشمای تو نیست

تو طاقتت نبود منو ، ببینی با چشمای خیس

قد تموم درد من ، تو داشتی کهنه مرهمی

دیروز بودی مرگ غمم ، امروز تولد غمی

از لب قصه ساز تو ، مونده صدای دشمنی

سخته که باورم بشه تو همون عاشق منی



 سیاوش قمیشی




خدا می دانست

خدا انگار چیزی می دانست

می دانست که شب چه سر عجیبی دارد


می دانست که

 اگر بشر ایمان نداشته باشد که

            "همه شب ها صبح می شوند "؛

                        شب های زندگی اش را تاب نمی آورد ...

 

خدا می دانست

که عاشقت خواهم شد 

        می دانست که اشک را آفرید

                                      و چشمان مرا ...


گونه هایم اگر باغچه داشت ؛

             بهترین تمشک دنیا را تولید می کرد  ...

 

 

عادل دانتیسم



مترسک خسته

تمام مزرعه را به آتش کشید  !

چون

نمی خواست

مترسکی خسته

            عاشق نگاهش شود ...

انگار سوختن

پایان هر چیزی است

            حتی زندگی یک مترسک !

 

 

علیرضا اسفندیاری



مدت هاست ...

مدت هاست

می خواهم بگویم :

                 "دوستش دارم"

اما ...

شما که غریبه نیستید ، رویش را ندارم


می خواهم بگویم :

عاشق چشمانت شده ام

                        اما شرم می کنم

می ترسم بگویم ؛

بودنت حالم را خوب می کند

صدایت ، زیباترین آهنگ شب هایم می شود

می ترسم بگویم

او هم ماندنی نباشد ...

آدم ها را که می شناسی

تا بوی دوست داشتن به مشامشان می رسد

هنوز نیامده ، هوای رفتن به سرشان می زند


 

حاتمه ابراهیم زاده

 



پشت این شعر مردی می گرید ...

مگر می شود

بوی "تو" را داشت و

             خاطراتت را بوئید و ...

 

تو نباشی و اشک نباشد ؟!!

 

وااای ...

باز آبی پوشیده ای ؟

            چقدر به تو می آید این لباس

 

می دانی ؟

آبی توئی وقتی عاشقی

            همین ؛ آبی از تو رنگ می گیرد

 

مهربان

من که پا به پای تو آمده ام

        فقط نمی دانم چرا این بار تنها رفتی ؟

 

چقدر گفتم که بیا و نرو ؟

چقدر گفتم حالا که می روی زود بیا !

 

وقت رفتن یک آن ایستادی

در ازدحام نگاه ها ، نگاهم کردی

                        دستی تکان دادی و آرام رفتی ...

 

پشت این شعر مردی می گرید ...

 

 

بهمن زارع




تعداد کل صفحات: 9


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات