مگر می شود
بوی "تو" را داشت و
     	       خاطراتت
را بوئید و ...
تو نباشی و اشک نباشد ؟!!
وااای ...
باز آبی پوشیده ای ؟
            چقدر به
تو می آید این لباس
می دانی ؟
آبی توئی وقتی عاشقی
            همین ؛
آبی از تو رنگ می گیرد
مهربان
من که پا به پای تو آمده ام
        فقط نمی دانم چرا این بار تنها رفتی ؟
چقدر گفتم که بیا و نرو ؟
چقدر گفتم حالا که می روی زود بیا !
وقت رفتن یک آن ایستادی
در ازدحام نگاه ها ، نگاهم کردی
                        دستی
تکان دادی و آرام
رفتی ...
پشت این شعر مردی می گرید ...
بهمن زارع







