ماه
شبگردی آواره است
كه
چادرت را کنار میزند
خورشید
دیوانه ای که خود را
به جنون ظهرگاه بیابانت میزند ...
من اما نه ماهم ،
نه خورشید
یک شب
تـــو را از قبیله ات میدزدم
و شمشیر میكشم
به روی برادرانت
تا
فراموشت كنند ...
آرش شفاعی