جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
♫ تا نفس هست

 

رفتم از دست بیا ، تا نفس هست بیا

تا مسیرمون نرفته سمت بن بست بیا

 

گاه و بی گاه بیا ، با دلم راه بیا

دیگه کوتاهی نکن کمی کوتاه بیا

 

بی دل و مست با من هم دست

مثل این دل که به لبخند تو پیوست

 

رفتم از دست تا نفس هست 

پا به پای من و هم دست دلی مست بیا

 

بیا بیا

 

عشقی کمیاب بیا ، مثل مهتاب بیا

مثل بارون رو تن خاک ، منو دریاب بیا

 

تا زمان هست بیا ، تا توان هست بیا

بهترین صورت عشق تا جهان هست بیا

 

بی دل و مست ، با من هم دست

مثل این دل که به لبخند تو پیوست

 

رفتم از دست تا نفس هست 

پا به پای من و هم دست دلی مست بیا

 

بیا بیا

 

 

امین بامشاد



چشم هایم به دور شدنت آلرژی دارند !

آستین خیس پیراهنم

            طعم شور عشق می دهد

 

گریه کجا بود !

یادت رفته سفر سه روزه ات را !؟

دلتنگی ات ، جاده ها را چقدر بارانی کرد

 

بعد گفتی :

مرد که گریه نمی کند !

 

گفتم :

گریه نیست عزیزکم

فقط چشم هایم به دور شدنت کمی آلرژی دارند !

 

حالا دور شدنت

خیلی طولانی شده

می ترسم تمام جاده ها را آب ببرد !

 

 

محسن حسینخانی



احتیاط كن

گفتی

 صدایت ابری است

                        باران بارید ...

 

در تعبیرهای شاعرانه احتیاط كن

 

مثلا

ممكن است بگویی

            در چشم‌هایت دریاست

 

با حال و هوای

             این روزهای من

                        سیل راه بیافتد

 

 

 

ساره دستاران

 



فکر کن ...

فکر کن وقت تماشای تـــو باران بزند

چک چک چتر تو در گوش خیابان بزند

نفسم حبس شود عشق تو جرمم باشد

ابر بین من و تو میله ی زندان بزند

هیجان دارم و در سینه دلم می کوبد

در ویران شده بگذار فراوان بزند

برگ سبزی است بیا تحفه ی درویش کن این

ناز چشمی که سراز ریشه ی انسان بزند

موی من بحر طویلی است که دستت در آن

موج خواهد شد اگر دست به طغیان بزند

عشق مفهوم عجیبی است که در ذهن همه

می تواند قدمی ساده و آسان بزند

عشق یعنی غم یک قطره ی باران وقتی

دل به دریا زده یک مرتبه توفان بزند

عشق یعنی نفس سوخته آنجایی که

سینه ی داغ نی ، آتش به نیستان بزند

عشق یعنی غم برگی که دلش می خواهد

به تن شاخه ای از فصل زمستان بزند

عشق یعنی که زنی از هیجان شعر شود 

و هوایش به سر مرد غزلخوان بزند

فکر کن چشم کسی حامله ی بغض تو بود

فکر کن وقت تماشای تو باران بزند  ...

 

 

مهرا آرین مهر



تـــو را بیشتر از تمام جهان دوست دارم

تو را وقت باران ...

تو را وقت تنهایی ام در خیابان

تو را بیشتر از تمام درختان

تـــو را بیشتر از تمام جهان دوست دارم

 

 

 

حافظ ایمانی





قلب من اندازه مشت توست


خودم گفتم 

تـــو با تمام زنها فرق داری


خودم گفتم گل های پیراهنت

            هیچ وقت پژمرده نمی شوند

 

اما تو هیچ وقت نفهمیدی

             عشق برای من چه رنگی ست

 

روبرویت بارها از باران های مانده در گلویم گفتم

 

از خیال قبل از آمدنت

که این همه شعر را در پاکت دلم گذاشت

 

صحبت گلایه نیست عزیزکم

اما فکر می کردم تنها کسی هستم

                                     که قلبش اندازه مشت توست

 

بارها این قلب شکست

            و اندازه اش را نفهمیدی

 

امروز چیزی نمانده بود

 برای همیشه قهر کند و بایستد

 

این شعر را ننوشتم که دلت را بسوزانم

دلم کمی هوای گریه بی دلیل کرده بود

 

تو به خودت نگیر

قلب من اندازه مشت توست ،

                        شکست هم فدای سرت ...

 

 

محسن حسینخانی



هفت شماره ساده

شکایت نمی کنم ، اما ...

آیا واقعاً نشد که

در گذر همین همیشه ی بی شکیب ،

                        دمی دلواپس تنهایی دستهای من شوی ؟

 

نه به اندازه تکرار دیدار و همصدایی نفسهامان !

 به اندازه زنگی ... واقعاً نشد ؟


واقعاً انعکاس سکوت ،

تنها حاصل فریاد آن همه ترانه

                    رو به دیوار خانه ی شما بود ؟

 

نگو که نامه های نمناک من به دستت نرسید !

نگو که باغچه ی شما 

 از آوار آن همه باران ، قطعه ای هم به نصیب نبرد !

 

نگو که ناغافل از فضای فکرهایت فرار کردم !

من که هنوز همینجا ایستاده ام !

 

کنار همین پارک بی پروانه

کنار همین شمشادها ، شعرها ، شِکوه ها ...

 

هنوز هم فاصله ی ما

همان هفت شماره ی پیشین است !

 

دیگر نگو که در گذر شب گریه ها گُمش کردی !

نگو که نشانی کوچه ی ما را از یاد بردی !

نگو که نمره پلاک غبار گرفته ی ما ، در خاطرت نماند !

 

آیا خلاصه ی تمام این فراموشی های ناگفته ،

حرفی شبیه "دوستت نمی دارم" تو

در همان گفتگوی دور گلایه و گریه نیست ؟

 

 

یغما گلرویی



تعداد کل صفحات: 15


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات