جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
عاشق که می‌شوی ...


عاشق که می‌شوی ، قشنگ می‌شوی
  !

قشنگ ؛

مثل روزهای آفتابی

روزهایی که آفتاب می‌آید و

            هوا برای دیدن داغ می‌شود

قشنگ ؛

مثل وقتی که‌می‌گویی

گرمم است ! بیا بریم طرف جایی

                        کنار چشمه‌ای ، لب دریایی

قشنگ ؛

مثل رفتن‌های زیر یک درخت

دراز به دراز شدن وُ

رو به آسمان به‌هم نگاه کردن

قشنگ !

نه مثل وقتی که

 تو را در ابری سوار ‌ببینم وُ

                        بگویم : هوی ! کجا ؟

بخدا ، من تـــو را

            قشنگ دوست دارم

قشنگ ؛

مثل وقتی که

 باد بگیرد و ابر برگردد

            باران شود و من چتر تو باشم


عاشق که می‌شوی ؛

            تـــو خیلی قشنگ می‌شوی ...



افشین صالحی



دیشب باران باریده بود ...

یک بار هم برایم نوشت

            دیشب را به تو فکر کردم !

 

از پنجره

به بیرون نگاه کردم

 

راست می گفت

 

دیشب

باران باریده بود ...

 

 

شهریار بهروز

 



دل اگر دل باشد ...

میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

 

از قول من

به باران بی امان بگو  :

 

دل اگر دل باشد ،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد

 


سید علی صالحی

 



غمگین ترین جای باران

خیالت که می وزد

       پنجره ، باران می شود

و بوسه ای تنها

راهی تـــو می شود در من

آنجا که نبودن ات

غمگین ترین جای باران ست

                        در پرسه های بی آغوش  ...


پرویز صادقی



فاصله

فاصله

میان من تا تـــو

 تنها به اندازه نگاهیست

                  تا سری بگردانم و ببینمت

 

نیستی ؟!

لطفا هشدار مرا جدی بگیر

 

چترت را ببند

و به قایقی بیاندیش

تا از سیلی که در راه است

                             ایمن شوی

 

بارانی که

در دل ام می بارد ؛

طوفانی ست ، بسیار طوفانی ست

 

 

 

محمد احمدی

 



نبودن ات ...

هر وقت

قصد می‌کنم

دیگر از تـــو ننویسم

                        باران می‌بارد ...

نغمه‌ای زمزمه می‌شود 

            کسی از تو می‌پرسد

                        خاطره‌ای جان می‌گیرد  !

و من

در کشاکش این نبرد نابرابر

            همیشه مغلوب می‌شوم

نبودنت درد می‌کند !

            درست مثل روز اول  ...

                              شایدم کمی بیشتر


من به دستهای خالی‌ام خیره می‌شوم


و در ناباوری‌های

 بی‌رحمانه‌ی تمام روزهای نبودنت

دست‌های خالی‌ام ...

 جای خالی‌ات ... نبودن ات ...

            و این پاهای خسته‌ی بی‌پرسه درد می‌گیرد

 

 

 نیکی‌ فیروزکوهی



دوستت دارد ... دوستش داری ...

دوستت دارد و از دور کنارش هستی

روی دیوار اتاق و سر کارش هستی

آخرین شاعر دیوانه تبارش هستی

دل من ! ساده کنم ! دار و ندارش هستی !

 

دوستش داری و از عاقبتش با خبری

دوستش داری و باید که دل از او نبری

دوستش داری و از خیر و شرش میگذری

دل من ! از تو چه پنهان که تو بسیار خری !

 

دوستت دارد و یک بند تو را می خواهد

دوستت دارد و در بند تو را می خواهد

همه ی زندگی ات چند ؟ تو را می خواهد

دل من ! گند زدی ! گند ! تو را می خواهد

 

شعر را صرف همین عشق پریشان کردی

همه ی زندگی ات را سپر آن کردی

دوستش داری و پیداست که پنهان کردی

دل من ! هر چه غلط بود فراوان کردی !

 

دوستت دارد و از این همه دوری غمگین

دوستت دارد و توجیه ندارد در دین !

دوستت دارد و دیوانگی محض است این !

دل من ! لطف بفرما سر جایت بنشین !

 

مست از رایحه ی کوچه ی نارنجستان

دوستش داری و مبهوت شدی در باران

دوستش داری و سرگیجه ای و سر گردان

دل من ! آن دل آرام مرا برگردان ...

 

لب تو از لب او شهد و عسل می خواهد

لب او از تو فقط شعر و غزل می خواهد

دوستت دارد و از دور بغل می خواهد

دل من ! این همه خان، رستم یل می خواهد !

 

 

یاسر قنبرلو

 



تعداد کل صفحات: 15


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات